عنوان کتاب : غزل هستی، مجموعه اشعار

 مؤلف : استاد علی اکبر خانجانی

تاریخ تألیف : 1360تا 1364

تعداد صفحه:63

برای دانلود کتاب کامل غزل هستی کلیک کنید

و دانلود کتاب صوتی غزل هستی ازلینک های زیر:

قسمت اول ۳ -کتاب صوتی(۱) غزل هستی‌ (مجموعه اشعار) ۱۳۶۳
قسمت دوم ۳ -کتاب صوتی(۲) غزل هستی‌ (مجموعه اشعار) ۱۳۶۳
 قسمت سوم ۳ -کتاب صوتی(۳) غزل هستی‌ (مجموعه اشعار) ۱۳۶۳

دفتر اوّل

1-          درد دلی با هیچکس

2-          پرتگاه لحظات

3-          بارش آفتاب

4-          توت فرنگی ، زن ، زندگی ، خدا

5-          نقاشی تاریخ ِتوده ها

6-          تولّد جاودانۀ خدا

7-          حضور ذهن

8-          فرشتۀ عشق

9-          رقص آفتاب

10- تفسیر عشق

11- مرگِ واژۀ عشق

12- پیش بینی یک اتفاق

13- کابوس تن – بی صبری جان

14- آه ه … یعنی که خداا …

15- صفیر عشق

16-   ای همپارۀ آواره

17- نیم نگاهی از نخستین روزنه

18- اندیشۀ عشق

19- سرّخلقت ، سرّ عشق ، معنای انسان

20- آنگاه ….  

21- ره توشه

22- انبساط حضور

23- انبساط موی

24- انبساط نقطه

25- حضوری انسانی

26- سفر عشق

27- لوح سرنوشت

دفتر دوّم

1-           الماس سیاه جاودان

2-           وضوی دل

3-           میزبانی ِ دل

4-           فصول جان

5-           آن دگر نیمۀ جان

6-           عشق ورزی با عشق

7-           سیمای شهر ما

8-           از پشت ِ دیوار لحظات

9-           راز حیات

10-  زندانی به نام انسان

11- خدای دو پا

12-  شیطان عاشق پیشه

13- در جستجوی یک نگاه

14- سه سوره

15- نماز در هر دم

16- ال لا شو – ال لا شو

17- شورش اهالی کندوان

18- شبگردی ِ آفتاب

19- آخرین پیام عقل

دفتر سوّم

1-          تاریخ عشق ( بر ویرانۀ لحظات )

2-          قاموس ِ عشق

     3-          پایان شب نشینی

« درد دلی با هیچکس »

پسر فقیر و ناچیزی هستم

و جز به اکنون نمی اندیشم

می گویند فقط آدم امیدواری باش

تا همه چیز به تو بدهیم

ولی منظورشان را درنمی یابم

کسی که هست چه احتیاجی به امید دارد

با اینهمه همه را دوست می دارم

و هیچ انتظاری ندارم

ولی تحمّل هیچکس را هم ندارم

و از فرط با «حالی» ، حالی ندارم

از فرط تنهائی و بی کسی می نویسم

گاهی هم «حال» را نقاشی می کنم

کلمات همچون آدمها گرد و مدوّرند

و من گاهی از فرط «گردی»به موسیقی پناه می برم

«گِردی» گاهی تا مغز استخوانم نفوذ می کند

و از درد ِ «گِردی» به چاره جوئی می پردازم

ولی پس از مدّتی باز دوباره سرجای اوّل هستم

و دایرۀ دیگری با شعاع تنگتری بر دور خود تنیده ام

از فرط جانکاه تنهائی به عشق بازی می پردازم

ولی براستی میلی هم به اینکار ندارم

برای صرف زمان بهرکاری دست می زنم

حتّی به صرف غذا می پردازم

و یا به صرف کلمات

این ثانیه های کوچولو همچون خوره ای مرا می خورند

و از درون پوک می کنند

با اینهمه هیچ غمی ندارم

هیچ دردی ندارم

هیچ کدورتی ندارم

هیچ عشقی هم ندارم

میلی هم به چیز یا کسی ندارم

تهی از هر واژه ام

و چه سبک و بی بارم

مثل پَری خصلت پرواز دارم

می دانم که به سبکی پَر می پرم

و به نرمی پَر در جای دیگری فرود می آیم

و ماجرای اکنون های گِرد و کوچک تکرار می شود

تماسم با زمین سبک و مختصر است

گاهی می خواهم بپَرم و هرگز باز نگردم

ولی بناگاه به یاد سنگینی تن می افتم

و از این قصد منصرف می شوم

پسر بچّه ای تنها و بازیگوشم

ولی همبازی ای نمی یابم

از فرط بی کسی

گهگاهی به آدمیان سلام می گویم :

« سلام آدمها

دوستتان دارم

و قصد و منظوری ندارم

و هیچ انتظاری هم ندارم »

ولی می بینم که در مقابل چشمانم

طناب دار مرا می بافند

و فکر می کنند که من نمی بینم

و من از خجالت تا بناگوش سرخ می شوم

دلم بحالشان می سوزد

من می گذارم که اعدامم کنند

و آنها فکر می کنند که چه آدم احمق و هالوئی هستم

و من باز از شرم سرخ می شوم .

پسر تنهائی هستم

و تنهائی ام از دستِ کِشندگی ِ زمان است

تنهائی ام از بیکسی نیست

از بی «من» ی ست

هستم

و نمی دانم که علّتش چیست

فقط می دانم که اتفاقی این «هستن» را موجب شده است

من که ماتِ این اتفاق هستم

با اینکه هستم ولی نمی دانم که چه هستم

و شاید هم نیستم

شاید هم که قرار بوده است که چیزی باشم

ولی فراموش شده است این منظور

درجائی قرار بوده است چیزی اتفاق افتد

ولی نیفتاده است

آری

من اتفاقی هستم که قرار بوده است رخ دهد

ولی گویا تأخیر حاصل شده است

بعضی ها می گویند دلیل اجتماعی دارد این حالت

بعضی ها می گویند ریشۀ خانواده گی دارد

و بعضی ها می گویند علّت روانی دارد

ولی چه می دانند این نادانها که علّتی هم ورای علّت وجود دارد

آیا چه می دانند که اتفاق چیست

و تفاوت بین بودن و نبودن چیست

و چه می دانند که جائی هم در مرز بودن و نبودن وجود دارد

و چه می دانند که در ورای ساعت ، زمانی هم وجود دارد

و من دیگر خیالم از همه سو راحت است

حتّی از جانب خودم

می دانم که در اتّفاقی

در یک اتفاق زیبا و دردناک

این اتّفاق رخ خواهد نمود

و من به هستی خواهم پیوست

و از تنهائی بدر خواهم شد

می دانم که سفر زیبا و آرامی در پیش است

و از این ثانیه های پوک و مدوّر رها خواهم شد

و از این دایره های تو در تو برون خواهم جست

و دیگر مجبور نخواهم شد که از این سفره های متعفّنی که در شبح آدمها بر من گسترده شده تغذیه کنم

می دانم که در پس این بی رنگی ها

و در انتهای خلوت این ظلمت مدوّر

نوری خواهد درخشید

و خاکستر علّت ها را بر باد خواهد داد

و آتش نهان درونم شعله ور خواهد شد

آه !

نمی دانید که تا چه حدّ تشنۀ یک «فوت» م

آه !

ای خاکستر های آهنین

با کدامین فوت به پرواز در خواهید آمد

آه ! ای آتش بزرگ

پس کی فروزان خواهی شد

و ای قلب خاکستری من

با کدامین بوسه سرخ خواهی شد

و دوباره عشق انسان در تو بیدار خواهد شد

آه !

تا کجاست درد تنهائی و فرو افتاده گی در خاک

تا کجاست گسترده گی خلاء از «خود» برون جستن

آه !

می دانم که کسی نمی بیند

و کسی نمی شنود

و کسی نمی داند این ماجرا را

و چه کسی باور خواهد نمود این «اتفاق» را .

5/5 - (3 امتیاز)