می گویند که هر انسانی در آن واحد دارای دو زندگی کاملاً مستقل و موازی از یکدیگر است: جهان درون و جهان برون. هر یک از این دو جهان نیز دارای دو جهان دیگر است: جهان آگاه و جهان ناآگاه: جهان پنهان و جهان آشکار. موضوعاتِ هر یک از این جهانها اکثرا مشترکند ولی فعل و انفعلاتی متفاوت دارند. انسانهایی که میتوانند قوانین مشترک این جهان ها را در زندگی خود کشف کنند و ارتباط بین آنها را به دست آورند و این جهانهای موازی را متحد و همسو نمایند بسیار اندکند و جز عارفان کسی قادر به این امر عظیم و اسرارآمیز نیست.
مثلا همسر ما، در درون ما یک موجودی است و در بیرون از ما چیز دیگری است. در خلوت ما یکجور است و در روابط اجتماعی موجود دیگری است. در دل ما یک چیز است و در ذهن ما کس دیگری است. درخواب ما به نوعی بروز میکند و در بیداری ما به نوع دیگری. و نیز در زندگی با ما نوعی متفاوت از بعد مرگ ما است. با ما به نوعی و بی ما به نوعی دگر است. این مثال شامل حال همهی مسائل و وقایع زندگی است و نیز کل جهانی که پیش روی داریم دارای همین دوگانگیهای تودرتو و متفاوت و موازی است. هر چیزی و کسی در آن واحد و نیز در جریان زمان، دارای هویتها و صور و معانی گوناگونی است.
حکمت باستان، جهانهای متفاوتی را تقسیمبندی کرده است که هر یک از این جهانها همان جهان دیگر با کیفیت و ظهور دیگری است: جهان ناسوت، ملکوت، جبروت، لاهوت و هاهوت. مثلا هر یک از ما در آن واحد در یکی از این جهانها بدبخت هستیم و در جهانی دگر خوشبخت، در یکی زشت هستیم و در جهانی دگر زیباییم، در یکی مؤمن و در دیگری کافریم و الى آخر. این جهانها یکی بعد از دیگری در مسیر زمان بر روی آگاهی ما گشوده میشوند.
چه خوب است که آدمی بتواند تا حد امکان در حیات این دنیا با مابقی جهانهای دگر کمابیش ارتباطی برقرار نماید تا بتواند جهان محسوس و مادی خود را توسعه بخشد و امکان و ظرفیت حیات خود را بالا برد و حقارت خود در این جهان را جبران کند. و این کار بزرگ جز به یاری خودشناسی ممکن نمیآید؛ زیرا درهای اینهمه جهانهای متفاوت از درون ما گشوده میشود. وجود انسان دروازهی ورود به همهی جهانهای متعالی و غیبی است و همهی این جهانها در واقع طبقات و ابعاد جهان جان انسان هستند و هفت طبقهی زمین و آسمان وجودند.
هر یک از ما در آن واحد در همهی این جهانها حضور و حیات داریم ولی اکثر ما فقط محصور و محدود به جهان مادیت تن و غرایز حقیر دنیوی خود هستیم و از بخش عمدهای از حضور و جهانیت خود غافلیم. انسان درب غیب عالم هستی است، ولی متأسفانه هرگز از این درب وارد نمیشود. هر یک از ما، هم لجن هستیم هم حیوانیم، هم جن و هم فرشته و هم شیطان و هم خداییم. و در هر یک از این جهانها موجودی دیگریم. و آنچه که موجودیت ما را در مجموعهی این جهانها رقم میزند، طرز فکر و نگرش و کردار ما است در همین دنیای حقیر و محدود. هم در قلب ذرات حضور داریم هم در کرات و کهکشانهای برتر. و این است که قرآن میفرماید: «کل جهان هستی در تسخیر وجود انسان است». ولی انسان غافل از خویشتن و کافر بر این عظمت لامتناهی وجود خود در جهان است. ما در آن واحد بسیاریم ولی اکثراً محدود به یکی از این جانها و جهانها هستیم؛ زیرا کافر و بخیل و بزدلیم. هستی ما از ما هست شد، نی ما ازو!
از کتاب دایره المعارف عرفانی ج 4 فصل 2صفحه 118اثراستادعلی اکبر خانجانی