چون«من» خودش نیست و می خواهد که«خود»باشد پس بایستی وجود فیزیکی اش را مقید و موظّف به کارهایی سازد تا به تدریج حال و هوای خودیت در او پدید آید:
کارهایی که مربوط به نیازهایش در هر شرایطی می شود:
نیازهای غریزی،فکری،عاطفی.
یعنی باید خدمتگزار و شاکر و خاشع کسانی باشد که شکم و زیرشکم و فکر و دل او را تغذیه می کنند و به وی ایمنی می بخشند:
والدین،ارباب رجوع،همسر،فرزندان،معلم و مربی و …طبیعت و نیز تن خویش.
در غیر اینصورت مستمرا بیخودتر می شود و بیگانه تر و دیوانه تر.
وظیفه یعنی وظیفه ی خودیابی،وجودیابی.
وظیفه شناسی یعنی شناختِ بی خود خود و شناخت راه و روش های خودیابی.
وظیفه شناسی اصل اول عقل و آدمیت است.
گریز از وظیفه منجر به عذاب ها و برده گی ها می شود و این ابتلای جبری به «خود»است: خودی منفور!
منبع:کتاب محاق صفحه 90 ؛اثر استاد علی اکبر خانجانی