بسم الله الرحمن الرحیم

 

همذات پنداری و تقلید

 

در باب همذات پنداری در مجموعه آثارمان مطالبی پراکنده و گسترده تألیف کرده ایم و با اینحال شاهدیم که هنوز هم بسیاری از خوانندگان مجموعه آثارمان بسرعت و شدت و بطرزی بیمارگونه و خطرناکی دچار این مرض و مالیخولیا می شوند و هنوز وارد نشده واژگون می گردند. همذات پنداری نام دیگری بر تنفیس است. تنفیس، حقیقت قرآنی و عرفانی مرض همذات پنداری است که بمعنای وارونه سازی حقیقت است. معمولاً کسی که یک داستان یا رمان مهیجی را میخواند با قهرمان ان دچار احساس همذات پنداری شده و گاه در همه عمر در این مالیخولیا باقی می ماند و قهرمان آن رمان او را دچار توهم عظیمی نموده و امور زندگیش را تماماً بر او مشتبه می سازد و این عذاب کفر و انکار و بی تقوائی است. این نوع همذات پنداری مصداق آشکار واژگونسالاری و مالیخولیا است. آدم ترسو و بسیار محافظه کاری که خودش را همچون قهرمان داستان، رستم دستان می پندارد. برخی از خوانندگان آثار ما نیز خودشان را با ما عوضی می گیرند که این واقعه را می توان در صفحات مجازی آنها به وضوح تماشا کرد.

این همذات پنداری نوعی از پدیده دن کیشوتیسم است. و دن کیشوت قهرمان یک رمان اروپایی است. یک انسان عقب مانده ذهنی و متوهم که در ابتدایی ترین نیازهای زندگی فردی خود درمانده بود احساس کرد که بایستی جامعه بشری را از اسارت غولها و دیوها برهاند. این توهم در مرحله پیشرفته تری موجب شد که دن کیشوت همه آدمها و گاه چهارپایان و ساختمانهای اطراف خود را غول و دیو و اشباع و شیاطین ببیند. نهایتاً همسر و دوستان خود را هم دیو می دید. دن کیشوت نهایتاً سر از دیوانه خانه درآورد.

دن کیشوت نیز در همه عمرش مشغول مطالعه کتابهای حماسی و اساطیری بود که بالاخره به این مالیخولیا رسید. امروزه تا دلتان بخواهد در جامعه شاهد چنین دن کیشوتهای عصر IT و سینما هستیم که عده ای بچه ننه های پرمدعای درمانده و جاهل هستند و کوس انالحق می زنند و تا دیوانه خانه فاصله ای ندارند.

و اما چگونه است که در مطالعه آثار ما چنین مالیخولیائی رخ می دهد؟ ادبیات و منطق عرفانی و صمیمی آثار ما و نگاه از درون و نگرستین به دیگران از جایگاه نفسانی خودشان برخی را دچار این امر مشتبه می سازد.

اخیراً فردی با مطالعه کتاب «تمدن بچه ننه» به این نتیجه رسیده بود که نویسنده آن هم خودش بچه ننه است که اینقدر دقیق و صمیمانه خلق و خوی بچه ننه ها را توضیح داده است: «من هم با شما احساس همدردی می کنم و خودم هم یک بچه ننه هستم!!» این نوع فهم و قضاوت وارونه زمینه پیدایش همذات پنداری است. چنین فردی سعی می کند که بسیاری از حوادث و مکاشفات متافیزیکی زندگی ما را هم در ذهن خودش بازآفرینی کرده و امر را بر خود مشتبه می سازد و بزودی به این باور می رسد که همه این وقایع متافیزیکی برای خود او هم رخ نموده است. هم اکنون می توانید در فضای مجازی تعدادی از این مالیخولیائیان را پیدا کنید که به یاری شیطان امر را بر خود مشتبه کرده اند که خدا آخر عاقبت آنها را به خیر گرداند.

ما در مجموعه آثارمان از جایگاه وجودی و وجدان و نفس ناطقه افراد و گروهها و اقشار گوناگون سخن نموده ایم حتی بر جای زنان سخن نموده ایم و لذا بسیاری از زنان بما می نویسند که: شما احساسات و مسائل زنانه را از خود ما هم بهتر درک و بیان می کنید!!

یکی از این زنها بما نوشته بود که: شما تنها مردی هستید که باور دارید که زن برتر از مرد است!!

من در آثارم براستی جانشین مردم هستم. از اینروست که هر خواننده صاحب دلی روح مرا در خودش می یابد و لذا خودش را عین من می یابد. حال اگر این خواننده آثار اهل تقوا و ذکر و تسبیح و معرفت نباشد دچار تنفیس و مالیخولیا می شود. ولی واقعیات زندگی این مالیخولیا و همذات پنداری را بر سرش می شکند و او را از این توهم نجات می دهد و او را بر سر جای خودش برمی گرداند. در این حالت یا توبه می کند و به حقیقت بازمی گردد و یا بکلی این معارف را انکار نموده و بلکه به عداوت با ما می پردازد. بولهوسی و بی تقوائی علت این جریان است. آدمی اگر اندکی خود آگاهی داشته باشد بوضوح درمی یابد که حتی افکار و احساسات لحظه به لحظه اش هم از خودش نیست بلکه وارده های غیبی و متافیزیکی است تا چه رسد به اینکه کتابی را بخواند و خودش را نویسنده آن پندارند. این دیگر نهایت جنون و نسیان و هذیان و مالیخولیاست.

انبیای الهی هم اگر دارای خودآگاهی و ذکر و تسبیح و تقوا نمی بودند دعوی خدائی می کردند. آدمی اگر اندکی تقوای عملی در زندگی داشته باشد محال است که دچار چنین توهمات و مالیخولیائی شود. این شیطان است که امر را بر بی تقوایان مشتبه می کند تا رسوایشان سازد به امر خداوند!

انسان صاحب روح الهی دارای کلام روحانی و بغایت راسخ و نافذ است و وجدان و فطرت خفته و مرده را زنده و بیدار می سازد که گاه مخاطب دچار امر مشتبه شده و مدعی می شود که: من همه این حقایق را قبلاً می دانستم!! و این سرچشمه دیگری از تنفیس و مالیخولیاست که عین کفر و انکار است. در مورد وحی انبیای الهی هم چنین ادعاهائی در تاریخ گزارش شده است که در قرآن کریم ذکرش آمده است که برخی از کافران می گویند: به ما هم وحی میشود! این کفری منافقانه است. تقوا بزرگترین درمان این مالیخولیاست.

حضرت آدم ابوالبشر نخستین کسی بود که دچار تنفیس روح الهی در خویشتن شد که از بهشت روحانی خود ساقط گردید و به آنهمه بلایا بر زمین دچار گشت. و این اصل و اساس کفر بشر و بلکه نخستین کفر است! در این معنا تا توانی بمان و بیندیش و برحذر باش!

در حقیقت اصل و اساس کفر همان تنفیس روح است چه روح حیّ قیوم الهی که به انبیاء و اولیاء و عرفا نازل می شود و چه روح دهری موروثی که بنی آدم از پدرشان حضرت آدم به ارث برده اند که تنفیس روح حی و قیوم الهی موجب ظهور ابلیس در بشر می شود و تنفیس روح موروثی هم مولّد کفر نژادپرستانه است.

روحی که در آدمی تبدیل به «من» شد نطفه ابلیسیت نفس است که کوس انالحق می زند و خود را خدا می داند و لذا از تبعیت حق و رسولانش ابا دارد و تقوا را در شأن خود نمی داند و حدود الهی را رعایت نمی کند زیرا اصلاً حدی بین خود و خدایش قائل نیست یعنی حدی بین خالق و مخلوق و وجود و عدم قائل نیست و لذا هیچ عبودیتی هم برای خود نمی شناسد و فاقد تقواست پس هر فسق و فجوری را بر خود مجاز می داند و این شیطان زدگی است.

درست است که طبق قول الهی در کتابش، فطرت خدا و بشر یکی است ولی این یگانگی در نهایت عبودیت محقق و معلوم و خلاق می شود در انسان کامل الهی که آنهم هرگز بزبان ادعا نمی شود. این خداست که از وجود خلیفه اش رخ می نماید و خلیفه اش از خود هیچ نمی داند. انسان کامل الهی همواره خود را او (هو) می خواند نه من! خود را عدم و او را موجود می یابد و این یک تعارف نیست عین حقیقت واقع است. این دیگرانند که در او جز خدا نمی بینند ولی او خود را جز عدم نمی بیند.

همذات پنداری در حقیقت دارای معنائی وحدت وجودی است زیرا همه انسانها و بلکه همه موجودات عالم هستی دارای ذاتی واحدند و آن واحد خداست. و فقط عارفان کامل این وحدت را درک و شهود می کنند.

ولی همذات پنداری جاهلان و کافران و بی تقوایان دارای هویت مالیخولیائی و امری شیطانی است و برخاسته از بخل و حرص و طمع و دزدی روح می باشد زیرا در امری که به امانت داده شده (روح) دخل و تصرف و دزدی صورت گرفته است. و این عین خیانت در امانت است و لذا این امانت را بسرعت از دست می دهند و عاقبت آنرا انکار کرده و رسوا می شوند.

دو نوع کفر در قبال حقیقت داریم: کفر انکاری و کفر تنفیسی! کفری آشکار و کفری منافقانه! که کفر نوع دوم بمراتب پلیدتر است زیرا قصد دخل و تصرف در حقیقت را دارد تا آنرا تحریف و وارونه سازد و این عملی شیطانی است و چنین کسانی به تسخیر شیطان درمی آیند و رسوا می گردند.

از آنجا که ما ممنوع القلم هستیم هیچیک از آثار ما ثبت و ضبط قانونی و منتشر نشده اند و این مسئله بسیاری از سوداگران و دزدان را به طمع می اندازد که از این معارف برای خود کلاهی بدوزند و دکانی برپا کنند و هویتی به بازار عرضه کنند و به نام خود بفروش برسانند. ولی از آنجا که برای خودمان در این آثار هیچ حقی قائل نیستیم و بطور رایگان آزاد در دسترس همگان قرار داده ایم از این سرقت ادبی هم نگران نیستیم و بقول علی(ع)، عمده معارف ما را دشمنان ما منتشر می کنند! هدف نشر این معارف است نه انتشار نام ما!

و نهایتاً اینکه همذات پنداری در قبال حقیقت و این مالیخولیا، عذاب کفر و انکار و نفاق و بخل و شقاوت است که جز رسوائی عاقبتی ندارد. همانطور که قرآن کریم هم برخی را هدایت و برخی را گمراه و برخی را رسوا می سازد. و معارف ما نهایتاً جملگی قرآنی و در شرح و بیان اسرار کتاب الله هستند پس حافظ و صاحب آن هم خود خدا و رسول اوست که هر که را خواهند هدایت یا گمراه نمایند بسته به لیاقت و نیت خوانندگان!

هیچکس شبیه کسی نیست و هر کسی بی همتا و نامکرر است و لذا شبیه سازی و همسان پنداری سراسر شرک و محکوم به ابطال و رسوائی است. جنون تقلید که برخاسته از شبیه سازی همذات پنداری است بزرگترین آفت و فساد قلمرو دینی و معنویت بوده است و بقول مولوی، خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!

زمانی در جنون بخل و قیاس و شبیه سازی و شرک همذات پنداری گروه گروه عربی بلغور می کردند و به حوزه های علمیه می رفتند تا ولی مطلقه فقیه شوند، گروه گروه کاپشن آمریکایی می پوشیدند و چپیه فلسطینی بخود می آویختند تا انقلابی و چریک و چه گوارا شوند و گروه گروه سبیل استالینی می گذاشتند تا دیکتاتورهائی قهار شوند، گروه گروه شلوار جین می پوشیدند تا آمریکائی شوند، گروه گروه شارب می گذاشتند تا عارف و درویش شوند، گروه گروه صورت خود را سلاخی می کردند تا شبیه فلان هنرپیشه و روسپی محترم شوند وو… و اینگونه بود که خلق را تقلیدشان بر باد داد که هزار لعنت بر این تقلید باد. پس ای دوستان و خوانندگان آثار ما، مخواهید که شبیه من شوید که عاقبت شیطان می شوید و رسوا! شبیه خودتان و عین خودتان باشید و خود خودتان باشید که اینست راه توحید و رستگاری و غیرت و هویت الهی انسان! بخدا همه شما بهتر از من هستید اگر بدانید! هیهات و هزار هیهات از تقلید که ما را به خاک سیاه نشانده است.

بدان که تقلید ریشه در بخل و انکار دارد و هیچ مؤمن و مریدی از مرجع معنوی خود تقلید نمی کند بلکه از او صادقانه اطاعت می کند. مذهب ضد مذهب در تاریخ ادیان توحیدی سراسر برخاسته از این تقلید بوده است. مؤمن، مرید است و کافر هم یا علنی انکار می کند یا دزدکی تقلید می کند. و بدان که تقلید معنوی به مراتب خطرناکتر از تقلید در امور مادی و ظاهری است. تقلید معنوی همان همذات پنداری است که جز با یاری شیطان ممکن نمی شود.

بدان که شیعه حقیقی هرگز مقلد نمی شود بلکه مریدی مطیع و عاشق مرجع معنوی خویش است نه رقیبی که بخواهد جای او را بگیرد. مقلد، دشمن مرجع خویش است و قصد تصاحب جایگاه او را دارد که این آرزو را به گور می برد. کل دعوای شیعه و سنی در صدر اسلام و در طول تاریخ هم برخاسته از این دو نوع تعامل با رسول بوده است: تقلید از آداب و اطوار و اقوال رسول یا اطاعت از اوامر رسول! که معاویه مظهر نوع اول بود و علی هم مظهر نوع دوم! و لذا سنی اهل سنت و تقلید است و شیعه حقیقی هم اهل باطن و ارادت روحانی است. و شیعه ای که اهل تقلید باشد یک سنی منافق است که متأسفانه بسیاری جنین هستند! اینست که دکتر شریعتی می گوید که: بسیاری از سنی ها از ما شیعه ترند! مثل مولوی که یک سنی است که درس ارادت و عشق به امام را به شیعیان تعلیم می دهد. پس شیعه و سنی دوتا اسم و عنوان نیست بلکه دو نوع هویت و ماهیت دینی و معنوی است.

تقلید، آشکارا دزدی است دزدی در دین و معنویت و فرهنگ! و این بدترین نوع دزدی است. بطور مثال مقلدان مولوی را در قونیه بنگرید که چه فضاحت و فساد و مضحکه ای بنام سماع عرفانی به راه انداخته اند و آبروی مولانا و شمس تبریزی را برده اند.

هولناکترین و زشت ترین تقلیدها در قلمرو عرفان و عشق عرفانی رخ نموده است که فرقه های درویشی نمادی آشکارا از این فضاحت و بی آبروئی تحت عنوان عشق و عرفان و ولایت علی هستند. وای بر نمازگزاران ریائی و وای بر ذاکران ریائی! ریا همان تقلید است. و وای بر ملایان و دراویش کذاب و دجّالی! ذکر و نماز تقلیدی هسته مرکزی شرک و نفاق و فساد در دین بوده است. و اینک یکبار دگر به راز این کلام علی(ع) پی می بریم که فرمود: از من تقلید نکنید که کافر می شوید و هیچ کس به قصد اینکه عالم و عارف شود، نشد!!! زیرا چنین قصدی بستر آگاه و ناخودآگاه تقلید است.

و اما تقلید یک کاربرد مفید هم دارد و آن تعلیم و تربیت در قلمرو غرایز حیوانی است که همه حیوانات به همین روش آداب خوردن و خوابیدن و غذاخوردن و شکار کردن را به تقلید از والدین خود می آموزند و اصولاً همه اعمال و واکنش های جانوران در همه عمرشان به روش تقلید از سائر حیوانات می باشد. کودکان نیز از بدو تولد و تا قبل از سن بلوغ عقلی در همه امور به طور غریزی و میمون وار از والدین خود تقلید می کنند تا مثل آنها بزرگ شوند و این تنها خیری است که از بابت تقلید در طفولیت نصیب بشر می شود البته به شرط اینکه این کودکان بیچاره از والدینی نسبتاً عاقل و باتقوا و بانظم و نزاکت و ادب برخوردار باشند که امروزه این مسئله نیز امری نادر است و کودکان از وادی تقلید جز بولهوسی و لاابالی گری از والدین خود نمی آموزند. در هر صورت همین تقلید غریزی و جانوری در کودکان نیز زمینه رقابت و حسادت فرزندان نسبت به والدین را فراهم میسازد. و از اینروست که به محض ورود فرزندان به عرصه اراده و اختیار به جنگ با والدین خود برمی خیزند و هیچ نقد و تذکر و نصیحتی را از والدین خود نمی پذیرند زیرا با خود می گویند ما هم درست شبیه شما شده ایم پس چرا باید گوش به حرف شما بدهیم. بخصوص که این تعلیم و تربیت تقلیدی از والدینی بولهوس و بی تقوا و شرور باشد که در اینصورت خانواده را تبدیل به میدان جنگ بین والدین و فرزندان می سازد.

در قرآن کریم مشرکان و کافران و منافقان به لحاظ شخصیتی همردیف حیوانات و گاه پست تر از حیوانات قرار گرفته اند و این فقط بدلیل منطق و تعلیم و تربیت تقلیدی است زیرا فقط حیوانات هستند که منطقی جز تقلید ندارند و مردمان جاهل و بی ایمان نیز همین گونه اند. همانطور که قرآن کریم متذکر می شود که چون به کافران گفته شود که از امر خدا و رسول پیروی کنید تا رستگار شوید در پاسخ می گویند ما از پدران و اجداد خود پیروی می کنیم. که این همان تقلید است. پس درک می کنیم که تقلید، منطق و دین و آیین کافران و منکران حق است. دین و آیینی که از طریق خانواده و نژاد نصیب آدمی می شود هر چند که فی ذاته برحق باشد ولی برای این میراث خوار همان مکتب تقلید است که هرگز به او اجازه نمیدهد که از حیوانیت فراتر رود. و اگر این مذهب موروثی اتفاقاً بسیار بر حق و متعالی باشد ولی برای وارثش جز اشد نژادپرستی به ارمغان نمی آورد که همان مذهب کفر است.

 

                                                                                                                                           علی اکبر خانجانی

                                                                                                                                              21/11/1400

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *