زن اساساً و همواره تحت فشارها و القاعات گوناگون مرد است که بطرز جنون آمیزی به این باور ریائی نسبت به خودش می رسد که موجودی ضعیف و ابله می باشد .
کاذب بودن این باور به همین دلیل همواره در نوسان و تردید مستمر است و هرگاه بمیزانی که از مرد فاصله می گیرد و این امکان برایش فراهم می شود که بدور از نظرها و القاعات و فشارهای مرد به احساس و تجربۀ خود از خودش دست بزند به نادرست بودن آن باور پی می برد .
آیا زن بخودیِ خود و مطلقاً بدونِ وجودِ مرد برای خودش و در نزد خودش می تواند معنا و هویّتی داشته باشد و مرد نیز بخودی خود ؟
آیا اگر هیچ نوع نیازی اعم از مادی و معنوی و غریزی وعاطفی و جنسی و امثالهم در رابطۀ بین زن و مرد نباشد این رابطه به چه صورتی خواهد بود ؟
نقش زن در ساختار تمدّن بشری نقشی غیبی می باشد که بی شباهت به نقش ایدۀ خدا نیست . گوئی که زن در عرصۀ ظهور هویّت نقشی متافیزیکی دارد: نقش عاطفی!؟
ولی زن همواره در طول تاریخ در حدّ توانش سعی نموده است که به عرصۀ ظهور فیزیکی آید و زن مدرن این امر را گوئی در رأس آرمانش قرار داده است و این آرمان همان چیزی است که امروزه تحت عنوان “برابری زن و مرد” و “دفاع از حقوق پایمال شدۀ زن” خودنمائی می کند ولی تاکنون جز تلاشی مذبوحانه که کمترین نتیجه ای به بار نیاورده ، اثر دیگری دیده نمی شود و بلکه این آرمان موجب شده که زن تا سرحدّ یک ابزار جنسی محض تنزّل نماید و گوئی این تنها موفقیّت زن در ظهور هویّت فیزیکی اش بوده است !!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.