خودشناسی

فهرست مطالب

خودشناسی

آنکه خود را نشناخت نابود است. علی(ع)

مقدمه :

1- عرفان در لغت از عرفه و معرفت است و معرفت ، شناخت حضوری و قلبی و شهودی را گویند یعنی آن شناختی که در دل تبدیل به یقین شده و در خون و جان و روان آدمی جریان یابد و زندگی آدمی عین عقل و علم و باورهایش شود و این مقام صدق است .

2- به بیان دیگر عرفان ، شناخت عقلی ، علمی ، قلبی ، حضوری و شهودی و یقینی معارف دینی و الهی است .

3- پس عرفان حاصل درد دین و عشق به معرفت بنیادین زندگی انسان است و عطش خودشناسی و اندوه انسانیتی که باید باشد و نیست .

4- پس عرفان ربطی به کنجکاویها و ماجراجوئی های ماورای طبیعی ندارد .

5- همچنین عرفان هرگز حاصل نمی شود از برای کسانی که قصد استفاده دنیوی از معارف الهی را دارند.

6- همچنین عرفان ربطی به جن گیری و غیبگوئی و رمالی و جادو و کارهای خارق العاده و گنج گیری و درمانگری آنی و معجزه بازی ندارد .

7- همچنین هرگز کسی که می خواهد عارف شود نخواهد شد .

8- عرفان هرگز برای کسی در حیات دنیایش هویت بازاری پدید نخواهد آورد و بلکه آنرا نابود خواهد نمود .

9- و همچنین عرفان هرگز راه گریزی از دین خدا و یا مذهبی غیر مذهب انبیای الهی نیست و اگر هست عرفان نیست بلکه دجالیت است .

10- نخست باید دانست که اولین عارفان ، انبیای الهی بوده اند و لذا عرفان آخرالزمان ، حاصل درک و دریافت علم آن بزرگان معرفت است و طی و طریق راهی که آنان از آدم تا خاتم طی نموده اند منتهی به روشی دگر که همان مکتب معرفت نفس است .

11- دیگر اینکه باید دانست که عرفان ربطی به فلسفه ندارد و نیازی هم به آن ندارد ولی برای عارفانی که رسالت اجتماعی دارند دانستن فلسفه بی فایده نیست هر چند که بی ضرر هم نیست .

12- دانستن مکاتب و قواعد و قوانین عرفان نظری برای یک سالک مفید است ولی تقلید و تلقین آنها امری گمراه کننده است .

13- ورود به سیر و سلوک عرفانی از طریق فلسفه و عرفان نظری (کلامی) امری تقریباً محال و گمراه کننده است .

14- آنانکه به وسوسه کرامات و معجزات و امور خارق العاده روی به عرفان می کنند گمراه ترین مردمان در این راه هستند .

15- عرفان در یک کلام شناخت قلبی و علمی و حضوری و شهودی خداوند خالق در خویشتن و در عرصه حیات دنیا و جهان طبیعت و خلایق است .

16- عارف کامل کسی است که همه معارف و اسرار قرآنی را به عینه دریافته است .

17- اساس دینی عرفان همان ایمان به خدا و رسول و معاد است . اساس قلبی آن عشق به لقاءالله است . اساس ذهنی آن عشق به شناخت حقایق است . و اساس اجتماعی آن عشق به عدالت است .

18- سیر و سلوک عرفانی یک واقعه و جریانی در حاشیه زندگی نمی تواند بود بلکه تمامیت حیات و هستی مادی و معنوی سالک را در بر می گیرد .

19- هرگز فرمول و فوت و فنی غیر از حیات عرفانی برای رسیدن به کرامات و مکاشفات غیبی وجود ندارد .

20- عرفان ، نوعی از زیستن و بودن است و نه تخصصی در خدمت زیستن .

21- سیر و سلوک عرفانی بدون داشتن پیر طریقت و امام هدایت محال است .

22- حیات عرفانی زیستن آگاهانه و ارادی تحت ربوبیت حق است .

23- این ربوبیت یا مستقیم از جانب خداوند است و آن از طریق نزول روحی بر سالک است که وی را هدایت می کند . و یا تحت تعلیم و تربیت و ارادت و اطاعت عارفي که حامل چنین روحی از جانب خداست. و این رسوخ و احاطه روحانی واضح ترین نشان حقانیت یک پیر طریقت در مرید است .

24- درباره کم و کیف رابطه مرید و مراد به سائر آثار ما رجوع نمائید .

25- پیران طریقت کسانی هستند که خود بی پیر این راه را طی نموده و ربشان الله بوده است و به لقاءالله رسیده اند . و به معنای حقیقی کلمه روحانی هستند و این جاذبه و اقتدار روحانی را هر کافری حتی ، از وجودشان در می یابد و قلباً تصدیق می کند هر چند که به ظاهر انکار کند .

26- حیات عرفانی دو روی دارد خودشناسی و خداشناسی .

شناخت خود و ابعاد و طبقاتش جز از طریق خودشکنی تحت الشعاع امر پیر ممکن نمی شود و در این شناخت اراده و حضور پروردگار رخ می نماید . یعنی خود بر می خیزد و خدا آشکار می شود . لذا سالک عرفانی مقیم قیامت است .

27- چله نشینی های سر خود جز گمراهی حاصلی ندارد هر چند که از آن اعمال خارق العاده برخیزد که این سنت جوکی گری است و نه عرفان .

28- یکی از مهلکترین دامهای سیر و سلوک عرفانی همانا کرامات و حالات و اعمال خارق العاده است اگر فرد به آن دل بندد و آنرا میزان و هدف کار قرار دهد و آنرا به بازار برد .

29- به یک معنا همه سالکند . ولی سالک عرفانی می بیند و می داند که در چه راهی می رود و به کجا می رود و چرا می رود و حوادث زندگانیش از چه روست . و از همه مهمتر به عشق و اختیار می رود و با چشمان باز و در قلمرو روشنائی معرفت گام بر می دارد و توکلش جز به خدا نیست .

30- و در آخرالزمان همه سالکان معرفت و مؤمنان حقیقی در تقیه کاملند . و آنانکه نیستند یا گمراه و دجالند و یا بزودی گمراه و منافق خواهند شد . الا عارفانی که رسالت اجتماعی دارند که همواره یا محبوسند و یا مقتول .

31- مجموعه آثارمان نظامی کامل از حیات عرفانی در همه ابعاد و اجزای زندگانی انسان مدرن را به تصویر کشیده و لذا یک نسخه هدایت است .     [i]

خودِ خودم‌

خودشناسی‌ یعنی‌ چه‌؟

 آنكه‌ می‌خواهد خود را بشناسد كیست‌؟

 آیا تو دو تا هستی‌؟

اگر چنین‌ است‌ پس‌ كدامیك‌ باید دیگری‌ را بشناسد؟

 آنكه‌می‌گوید “من‌ باید خود را بشناسم‌” یا آنكه‌ می‌گوید “بیا مرا بشناس‌”؟

آیا این‌ دو چه‌ فرقی‌ دارند؟ و یا چه‌ شباهتی‌؟ آیا یكی‌ هستند؟ پس‌ آیا ایدۀخودـشناسی‌ جنونی‌ترین‌ ایدۀ‌ بشر نیست‌؟

پس‌ چرا آنان‌ كه‌ به‌ بزرگ‌ترین‌ِخردمندان‌ مشهورند دعوت‌ به‌ خودشناسی‌ كرده‌اند؟ آیا آنان‌ خود موفق‌ به‌شناخت‌ خود شده‌اند؟

اگر شده‌اند آن‌ چه‌ بوده‌ است‌؟

 آیا یكی‌ از این‌ خودـشناسان‌ بزرگ‌ بالاخره‌ راز خود را آشكار كرده‌ است‌؟

و یا اینكه‌ همه‌ آنان‌نهایتاً به‌ جنون‌پرستی‌ رسیده‌اند و علناً دم‌ از جنون‌ زده‌اند برای‌ نجات‌ ازخودـ شناسی‌؟

 آیا آنها از جنون‌ به‌ جنون‌ پناه‌ نبرده‌اند؟

 و چرا برخی‌ هم‌نهایتاً به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند كه‌ خود خدا هستند؟ آیا خدا از همان‌ اول‌نمی‌داند كه‌ خداست‌؟ و بعد از آنكه‌ فهمید كه‌ خداست‌ باید بدست‌ كسانی‌كه‌ نفهمیده‌اند كه‌ خدایند كشته‌ شود؟

آیا خدا بودن‌ یا خدا شدن‌ گناه‌ است‌؟آنهم‌ بدترین‌ گناهان‌؟

 و امّا اصلاً چرا هیچ‌ یك‌ از این‌ خودشناسان‌ نهایتاًكشف‌ نكرده‌اند كه‌ انسان‌ هستند؟ آیا انسان‌ بودن‌ گناهش‌ بدتر از خدابودن‌ است‌؟

چرا هیچ‌ كس‌ انسان‌ را نمی‌شناسد ولی‌ همه‌ خدا رامی‌شناسند؟ چرا همه‌ خدایند؟ چرا یك‌ انسان‌ هم‌ وجود ندارد؟[ii]

تعریف خود – خود چیست؟

خود :

نقطه ای مفروض در روان بشر است که اگر فهم نشود کمینگاه فریب و ابلیس است و اگر فهم شود جایگاه حضور خداست .

در حالت اوّل منجر به صفات و کردارهائی مثل خود – شیفتگی ، خود – فریبی، خود – دزدی ، خود – خوری ، خود – مسخره گی و خود – کشی می شود و در حالت دوّم منجر به خود – خدائی می شود که آرامش مطلق است .

از کتاب فرهنگ خان جانی، صفحه 31، اثر استاد علی اکبر خانجانی

نکاتی در خود شناسی

1- آنچه که می شنوید، می بینید و می یابید همان چیزی است که می خواهید.

2- شما ضد خود هستید و در خود خواهی همواره به ضد خودتان می رسید مگر اینکه آگاهانه ضدیت با خود پیشه کنید تا به حق خود و دوستی با خود و به خود خودتان برسید.

3- هر چه که برای دیگران بخواهید خودتان می یابید.

4- شما دشمن خود هستید پس با کسی دوستی و مشورت کنید که او را دشمن خود می یابید.

5- آدمی در شرایط بیرونی زندگیش هیچ حق انتخاب ندارد و همه چیز از پیش نوشته شده است و سرنوشت است. آدمی فقط بواسطه معرفت نفس و معرفت بر شرایط و امکانات و حوادث زندگیش می تواند ماهیت و محتوای این سرنوشت را تغییر دهد و عاقبت و نهایت راه زندگیش را خود رقم زند که چیزی جز نتیجه نگرش و نیت او در این سرنوشت نیست. در پایان هر راهی آنچه که باقی می ماند معناست.

6- بخل و حسد که بزرگترین عذاب روح در زندگی است حاصل جهل انسان نسبت به ماهیت و محتوای زندگی خود و دیگران است. زیرا آدمی بواسطه معرفت می فهمد که هیچکس بخودی خود و فی البداعه خوشبخت تر یا بدبخت تر نیست.

7- خوشبختی و بدبختی حاصل دو نوع نگاه و فهم از زندگی خویشتن است و ربطی به شرایط و امکانات و حوادث بیرونی ندارد.

8- آنکه خود را می فهمد و دیگران را، هرگز از بابت کسی عذاب نمی کشد.

9- همه عذابها از جهل و بد فهمی است و بد فهمی حاصل بد خواهی است یعنی انتخاب بد از روی آگاهی!

10- کسی که آگاهانه، شرارت و خیانت را بر می گزیند دچار حماقت شده و جایگاه تشخیص خوبی و بدی در ذهنش واژگون می شود و بدینگونه سرنگون می شود.

11- کسی که از محبت دیگری بر علیه او استفاده کند مبتلا می شود به شقاوت دشمنان خویش تا به آنها خدمت کند.

12- هیچ آرزوی دنیوی نیست که بکام برسد و شیرین آید.

13- ظاهر آمال دنیوی زیباست و باطنش زشت است. ظاهر امور اخروی زشت و باطنش زیباست.

14- ظاهر پرستان همواره فریب می خورند.

15- دو نوع تفسیر از زندگی وجود دارد که موجب دو نوع زندگیست: خوشبختی و بدبختی!

16- از آنجا که سیر زندگی بسوی ناکامی و پیری و شکست و بیماری و مرگ است لذا خوشبختی فقط یک معنای ویژه ای از بدبختی است.

17- عیش و قدرت موجب تباهی عقل و اراده است. و نبرد بر علیه این دو در نفس خویش موجب رشد عقل و اراده است.

18- بر ضد هر چیزی که باشی به آن چیز می رسی از جمله خودت.

19- آن چیزهائی را که نداری بدلیل چیزهائی است که داری.

20- هیچ چیز خوبی نیست که برای دیگران بخواهی و خودت به آن نرسی.

21- هیچ چیز بدی نیست که برای دیگران بخواهی و خودت به آن نرسی.

22- هیچکس نمی تواند بدی را برای دیگران بخواهد ولی خوبی را برای خودش.

23- حماقت حاصل بدخواهی برای دیگران است.

24- عاقبت هر عمل و اقدام و برنامه ای محصول نگاه و نیت تو درباره شاهدان آن واقعه است.

25- تو همواره مشهود و مفعول کسی هستی که شاهد بر زندگی توست.

26- هر چه که آدمی میان تهی تر می شود بیشتر مشمول رسومات و سنت های تاریخی و نمادین می گردد.

27- هر چه که آدمی به لحاظ باطن غنی تر می شود به لحاظ ظاهر فقیرتر می گردد و بالعکس.

28- روابط نا مشروع و حرام روابطی دروغین و ریائی هستند.

29- زنا همان ریای جنسی است یعنی تظاهر به عشق!

30- کینه های درون نژادی حاصل پرستش همسر و فرزند است که آن حاصل خود پرستی است که آن حاصل بی خودی است.

31- کسی می تواند صادق باشد که فقر و تنهائی را پیشاپیش بر جان خریده باشد و از جان نیز بگذرد.

32- نفس آدمی را بیست و یک شرارت است: کبر، غرور، بخل، جهل، ترس، نسیان، حرص، انکار، ظلم، تجاوز، عداوت، عادت، ریا، نابودسازی، یاس، بازی، ضعف، مرض، تکاثر، مکر و شتاب. که این شرارتها جز بواسطه معرفت نفس و ارادت عرفانی و اطاعت بی چون و چرا از یک انسان عارف پاک نمی شوند و تبدیل نمی شوند به بیست و یک خیر که عبارتند از: تواضع، خود آگاهی، نوع دوستی، علم، شجاعت، هوشیاری، قناعت، صدق، عدل، خدمت، محبت، تقوی، تقیه، خلاقیت، امید، جدیت، قدرت، سلامت، وحدت، حسن نیت و صبر.

33- آدمی یا بواسطه اطاعت بی چون و چرا از امام و پیرش موفق به تأدیب و تزکیه و مهار نفس میشود و یا به یاری بلایائی همچون فقر، تنهائی، بیماری و مصائب و شکست و ناکامی.

34- محبت به اهل شقاوت، شقاوت است در حق محبت. و لذا اهل شقاوت از اهل محبت انتقام می گیرد و این حق است.

35- برخی تسلیم نفس اماره خود می شوند و برخی نفس را تسلیم اراده عقلانی خود می کنند. گروه اول کافرند و گروه دوم مؤمن.

36- عقل وحی درونی انسان است آنکه به وحی درونی پاسخ میدهد به وحی بیرونی می رسد که یا جبرائیلی است و یا امامی.

37- بسیاری اگر اعمال دینی انجام می دهند برای رونق دنیای خویش است و این همان کفر است که بمعنای دین برای دنیاست. و اندکی هم دنیا را بخدمت اعتلای معنوی خود می گیرند و این ایمان است.

38- دین البته دنیا هم آباد می کند منتهی آبادی معنوی و روحانی است نه عیاشی و جلوه گری. و این آبادی سکوی پرش به حیات اخروی و ماورای طبیعی است. یعنی دنیا حتی در معنوی ترین صورتش هم نمی تواند و نباید مقصود تلقی شود. این موجب تباهی دین آدمی می شود.

39- سرنوشت دنیا و آخرت در گرو روابط اجتماعی اوست و هجرت دینی هم در خدمت احیاء و پالایش و اصلاح این روابط بر اساس گزینش دینی معرفتی است.

40- هجرت بزرگترین اقدام و جهاد در خدمت نجات دین و دنیاست و پر برکت ترین اقدام در زندگی هر بشری است زیرا دین و معنا و ارزشهای انسانی هیچ هلاکتگاهی برتر از نژاد و محیط زیست مادر زادی و کهنه ندارد. بخصوص برای کسی که بتازه گی ایمان آورده است که امری واجب و حیاتی است و گرنه چه بسا در محیط زیست و نژاد در روابط فسیل شده جاهلی خود ایمانش را هم از دست می دهد زیرا امکان حرکت و اصلاح ندارد و در محاصره دشمنان قرار گرفته است. [iii]

خود – شناسی های کذائی

برخی هستند که خود – شناسی را دکان کسب و معیشت و ریاست کرده اند ، اینها دراویشند که تحت عنوان سلسله های گوناگون مشغولند . و ابزار کارشان کلمات قصاری است که از این و آن شنیده و یا خوانده اند و شارب و ریش و کشکول و لباسی است که بخود بسته اند .

برخی هستند که خود – شناسی را وسیله ای برای شیّادی و کلاه برداری نموده اند و ابزاری جز القای خرافات ندارند و از عذابهای مردم سوء استفاده و تغذیه می کنند .

 اینان رمّالان و جنّ گیران و دعا نویسان و ورد گویان و فال گیران و امثالهم می باشند که مانیه تیسم و اسپیرتیزم و نئو صوفیسم و یوگیسم نیز در این جرگه اند .

برخی هستند که خود- شناسی را وسیله ای برای سرگرمی و پر کردن اوقات بیکاری خود نموده اند اینان شاعران و شعر پرستان هستند و قصّه گویان و بازیگران و روشنفکران به عبث رسیده که عرفان را لباسی برای مخفی داشتن پوچی خود ساخته اند و پوچی خود را اسطوره می کنند و می پرستند .

برخی هستند که خود شناسی را وسیله ای برای خود – فریبی و توجیه و تطهیر عذابها و ناتوانیها و جهل خود نموده اند و رسوائیهای خود را بدین گونه رنگ و لعاب می زنند . اینها کسانی هستند که احکام خدا و آداب اخلاق را نادیده گرفته و تحقیر نموده اند و رسولان حق را منکرند . و می خواهند انکار و کفر خود را حقانیّت و قداست بخشند .

همۀ این گروهها از خود – شناسی کمترین بهره و بوئی ندارند و دشمنان خود – شناسی می باشند .

نشانه های خود – شناسی

کسی که خود را می شناسد همواره دگرگون می شود ، به لحاظ کلام و حالات و آداب و راه و روش زندگی. و در عین حال در هر دگرگونی نیز آرامتر و مطمئن تر می شود . و نیز همواره در عطش دگرگونی و انقلاب درونی جدید است .

کسی که خود را می شناسد موجودیّتش در جامعه موجب پدید آمدن امواج خود- شناسی در افراد و گروهها می شود و هر کس و گروهی را ماهیتاَ عیان می سازد . و در حقیقت برپا کنندۀ قیامت برای مردم است تا هر فردی ، نهان درون خود را عیان ببیند .

کسی که خود را می شناسد دربارۀ هیچ کس و چیز دیگری وسواس و تردید و میلی ندارد .

کسی که خود را می شناسد نه تنها از همه بی نیاز است بلکه از خودش نیز بی نیاز است و برای همین است که هیچ آرزو و برنامه ای برای فردا ندارد و هیچ حسرتی هم از گذشته ندارد .

کسی که خود را می شناسد هیچ کاری نمی کند زیرا می بیند که همۀ کارها در مجرای درستش در حال انجام است .

کسی که خود را می شناسد جز صبر کاری ندارد .  [iv]

چرا خود شناسی مشتری ندارد؟

چرا کسی میلی به خود ندارد؟

اگر پاسخ این سئوال روشن شود آنگاه کم مشتری بودن خودشناسی هم روشن است زیرا آدمی میل به شناخت چیزی دارد که آنرا دوست داشته باشد همانطور که میل به شناخت معشوق شدیدترین اراده به شناخت است.

چرا انسان خودش را دوست نمی دارد؟

خود پرستان حقیقی همان عارفانند و مردمان عادی فقط تظاهر به خود پرستی می کنند بمیزانی که از خود بیزارند و چشم دیدن خود را ندارند. و چون عارفان خود را دوست میدارند نیازی به اثبات و تظاهر به این روش ندارند. و چون خود را دوست می دارند خود را می شناسند و بالعکس.  تبهکاری قابل دوست داشتن نیست.

آدمی هر چیزی را که بیشتر بشناسد بیشتر دوست می دارد. نفرت حاصل جهل است. دوستی محصول معرفت است.

آدمی بمیزانی که مشغول کارهای زشت است از خود بیزار است پس بین انسان و خود او جز اعمال زشت او حائل نیست.

بنابراین خود شناسی و اصلاً میل رجعت بخویشتن مهمترین محصول و اجر تقوا و نیکوکاری است.

اگر روح انسان از خداست و دل او خانه خداست پس بین انسان و خدایش فقط اعمال زشت انسان است که فاصله و بلکه بیزاری می افکند.

 و این بزرگترین جزا و عذاب اعمال بد است که انسان را از روح و دل و خدایش بیگانه می کند و در غربت می اندازد.

 پس عرفان بمعنای خودشناسی بدون پشتوانه تقوا و تلاش برای نیکوکاری و صدق ممکن نیست. عرفان عالیترین اجر تقواست. هرگز مپندار که انسان بی تقوائی از عرفان بهره ای داشته باشد. [v]

چرا حقیقت تلخ است ؟

زیرا جهل ما را می شکند .

زیرا غرور ما را خدشه دار می کند .

زیرا دروغ ما را رسوا می کند .

زیرا فریب ما را باطل می کند .

زیرا ادعای ما را پوچ می سازد .

زیرا مرگ ما را خاطر نشان می کند .

زیرافنای ما را به یادمان می آورد .

زیرا واقعیت ما را آشکار می کند .

زیرا خدا را اثبات و ما را نفی می کند .[vi]

خود-آگاهی

(قدر هر عملی به نیت آن است) علی(ع)

این واضح است که هر عملی بدون پشتوانه فکری نیست در واقع خیر و شر هر عملی از فکر اندرون آن است و لذا خداوند به افکار ما اجر و جزا می دهد و نه اعمال ما . همانطور که در قرآن می خوانیم اعمال ما  مجرای اجر و جزای افکار ماست و خود اعمال بخودی خود اجر و جزایی ندارند . در واقع اعمال ما به مثابه قیامت افکار ماست و بهشت و دوزخ مقطعی ذهن ماست که آشکار می شود . به همین دلیل بهشت و جهنم حقیقی دنیا در ذهن ما بر پاست . یعنی خداوند افکار خوب را با اعمال خوب پاداش می دهد و افکار زشت را با اعمال زشت . و معاد اخروی مربوط به کل راه و روش و سرنوشتی است که انتخاب کرده ایم . اینکه آیا خود آگاهی داریم یا فکرمان بازیچه دیگران است و قلمرو وسوسه اجنه و شیاطین .

در واقع اعمال ما، دانشگاه تجربی ذهن ماست که افکار خوب را پاداش و رشد می دهد و افکار بد را تنبیه و سرکوب می کند . و لذا انسانی که از این دانشگاه درس بگیرد دارای ذهنی سرکوب شده و سیاه و متشنج و دوزخی است و چنین دلی نیز بی قرار و ثقیل و هراسان و شقی می شود و نمی تواند دوست بدارد زیرا بزرگترین اجر دل نور محبت است .

دلی که دوست دارد جهانش دوست داشتنی و بهشتی است و دلی که دوست ندارد جهانش آتشین و منفور است .

 آدمی نه مسئول اعمال خویش است، نه مسئول عواطف و دل خویش . زیرا این دو معلول و محصول اندیشه و آگاهی بشرند . انسان فقط مسئول آگاهی خویشتن است و در قبال افکار و اعمال ناخودآگاه خود جزا نمی شود و این قول خداست و در همین دنیا نیز واقعیت دارد .

پس بیاییم ذهن و افکار و آرزوها و باورهای خود را بهتر بشناسیم تا آنرا کارخانه عقل و صدق و بهشت سازیم . بیاییم مسئول ذهنیت خود باشیم زیرا از این گریزی نداریم . بیاییم ذهن خود را تعلیم و ترتیب کنیم . بیاییم برای ذهن خود استادی لایق برگزینیم و با امامش سازیم زیرا خود نمی توانیم .[vii]

درباره غرور، تکّبر ، خودپسندی ، تواضع

خود – پسندی ، سمت هلاکت است.

خود – پسندی ، حماقت است.

تواضع ، منشأ رشد ا ست.

تکّبر ، ساقط کننده است.

تواضع ، از علم است.

بین شما و نصیحت پرده ای از غرور قرار دارد.

غرور همان غفلت است .

غرور، جهل است.

غرور زن از عفّت اوست و غرور مرد از کفرش.

تکّبر  بدترین عیب است.

خود – محوری سیمای حماقت است.

هر که در نزد خودش افتاده باشد در نزد دیگران بلند است.

تواضع ، شریف ترین سروری است .

تکّبر، جوهره نابودی است.

بدترین آفت شعور، غرور است.

وحشتناکترین خصائل ، خود – خواهی است.

دشمن تو کسی است که مغرورت کند.

احمق ترین فرد کسی است که می پندارد خردمندترین است.

آفت شرف، تکّبر است.

برای تباه شدن ، تکّبر کفایت می کند.

خود- پسندی همان عداوت است.

برای جاهل ماندن ، غرور کفایت می کند.

عجب دارم از کسی که تکّبر می کند در صورتیکه دیروز نطفه گندیده ای بود و فردا لاشه گندیده ای خواهد شد.

خود – پسندی نشانه خشم خدا بر فرد متکّبر است.

بدترین مردم کسی است که خود را بهتر از دیگران می داند.[viii]

درباره شیطان

طالب سلطه و برتری ، مرید شیطان است.

براستی که اعتماد بخود ،اعتماد به شیطان است.

آدم حیله گر همان شیطان است بصورت آدمی.

تکّبر ، بزرگترین دام ابلیس است.

آرزوها ، کمین گاههای شیطانند.

چه بسا شیطان در صورت آدمی . [ix]

نخواستن ، نتوانستن است

« بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را » – قرآن کریم-

این آیه علاوه بر اینکه مغز و اساس رابطه خدا با بندگان است و جوهره کل دین خدا در همه مذاهب حقه محسوب می شود بیانگر یک  اصل فلسفی  – عرفانی در قلمرو انسان شناسی و شناخت ذات اراده بشر است که مهمترین مسئله در علم روانشناسی نیز محسوب می گردد. و بدین معناست که آدمی هر چه که از خود خدا بخواهد  اجابت و ممکن می شود.

 ولی خواستن خود خداست و نه مخلوقاتش . و این مهمترین سوء تفاهم در قلمرو دین و دعا و عبادات است که می پندارند که انسان هر چیزی که از خدا بخواهد می دهد. و  اینگونه است که بنای یک کفر ارادی و آگاهانه تحت عنوان آیه ای از خدا پدید آمده است زیرا هرگز چنین خواسته های دنیوی اجابت نشده الا بمیزان تلاش .

 این برداشت غلط از آیه مذکور یکی از بزرگترین معصیت ها بر خدا و دین اوست و

 اما خواستن خود خدا یعنی چه؟

خواستن صفات او که همان فضائل  اخلاقی و عرفانی است :

علم، حکمت ، تقوی، پاکدامنی، محبت، قدرت روح و خلاقیت روحانی .

 اینها آن اموری هستند که خواستن را در سریعترین زمانی عین توانستن وبلکه شدن می کنند. و نهایتاً خواستن دیدار جمال پروردگار که عالیترین حد از این آیه مذکور است. لذا هر که می گوید که تقوا و صدق و معرفت و شرف و عصمت و قداست و بی نیازی و پاکدامنی امور سخت و ناممکن هستند یک کذاب بزرگ و دشمن آشکار  خدا و  دین اوست .

 بنابراین اساسی ترین دعا اینست :

 خدایا تو خود از ما بخواه که تو را بخواهیم.[x]

دربارۀ معرفت نفس ، خود- شناسی ، عرفان

خداوند هر که را دوست بدارد او را متوجه خویشتن خویش می کند.

به حساب خود برسید قبل از آنکه به حساب شما رسیدگی شود.

تصدیق دین محمد(ص) جز بواسطه خود – شناسی مقدور نمی آید.

هیچکس بواسطه خودش، خود را نشناخت بلکه بواسطه ربّی که برگزید.

هیچکس بواسطه آنکه خواست عارفی شود، نشد.

قیامت پرده ز رخسار برگرفته و نشانه های خود را بر اهل معرفت آشکار می کند.

کمال معرفت ، خود – شناسی است .

کمال خود – شناسی، دل – شناسی است.

عجب است از کسی که چیزی را جستجو می کند در حالیکه خودش گم شده است و خودش را نمی جوید.

محصول معرفـت، دوری از دنیاست.

چگونه دیگران را بشناسد کسی که خود را نمی شناسد.

برای زیرکی، خود – شناسی کافی است.

برای احمق بودن ، خود را نشناختن کافی است.

برای معیوب ماندن، عیب خود را ندیدن کافی است.

هر که فهم کرد، مفهوم شد.

هر که خود را شناخت عاقل است و هر که خود را نشناخت جاهل است.

برترین حیا آن است که از خودت شرم کنی .

هر که خواست بفهمد ، فهمید.

بیناترین انسان کسی است که عیب خود را می بیند.

برترین جهاد، جهاد با نفس است.

هر که خود را بشناسد، خالص گردد.

هر که خود را شناخت، همه چیز را شناخت.

هر که خود را شناخت، مشکلش حل شد.

هر که خود را بشناسد با خود جهاد کند.

هر که خود را نشناخت نابود است.

هر که خود را نشناخت گمراه شد.

آنکه خود را بشناسد به دنیا مشغول نگردد.

اهل یقین ، مخلصین و ایثارگران جملگی اهل عرفان هستند.

زیرک واقعی کسی است که همواره مراقب خود باشد.

نفس تو ،کار فرمائی فریبکار و چاپلوس و منافق است.

عارف ، صورتش شاد و دلش از دوری خدا محزون است.

زیبا شد آنکه خود را شناخت.

معرفت نفس ، مستی آور است  وفقدانش موجب خماری .

خود –شناسی مثل شمشیر خوردن است از روبرو بر صورت.

خود – شناسی کم مشتری ترین علم است.

دوزخ همان بی معرفتی است.

اگر در کار جهان عیبی دیدید توبه کنید که از جهل شماست.

خداوند از خود شما به شما نزدیک تر است.

براستی که خود – شناسی همان خدا – شناسی است.

در حیرتم از کسی که خود را نمی شناسد و مدعی خداشناسی است.

 آنکه خود را شناخت سعادتمند گردید.

مفیدترین علم، خود- شناسی است.

براستی که صراط المستقیم همان خود – شناسی است.

رضا ، عالی ترین محصول خود – شناسی است.

معرفت ، درب قداست است.

انسان، همان عالم هستی کبیر است که بشدّت فشرده شده است.

ای فرزند آدم، در برون از خود چه می جوئی حال آنکه کل جهان در تو جمع است.

آنکه خود را نشناخت هیچ چیزی را نشناخت .

آنکه خود را شناخت رستگار شد. [xi]

از کتاب هزار لب لباب،صفحه 43

خودشناسی
هر که خود را شناخت، مشکلش حل شد.

دوست : چاه سقوط یا قلّه عروج

در قرآن کریم حدیثی بس عبرت انگیز آمده است که در دوزخ یکی از دیگری می پرسد که: ای بدبخت چه شد که تو هم به سرنوشت من مبتلا شدی؟

آن فرد می گوید: با انسان کذابی دوستی کردم و با همدیگر سر از دوزخ در آوردیم.

آنگاه می فرماید که در بهشت یکی از دیگری می پرسد که:

 ای سعادتمند چه شد که مثل من رستگار شدی؟

 آن فرد می گوید: با انسان صدیقی دوستی نمودم و با همدیگر به بهشت رسیدیم .

این حکمت قرآنی عین واقعیت تجربه بشری در قلمرو دوستی می باشد.  براستی که سرنوشت هر کسی منوط به دوست یا دوستان صمیمی اش می باشد .

متأسفانه اکثر آدمها و مخصوصاً جوانان سعی می کنند تا دوستانشان هم ردیف و بلکه پائین تر از خودشان باشند تا بتوانند در این رابطه احساس برتری و سروری داشته باشند.

 واین همان دوست یابی دوزخی است  که موجب انحطاط می گردد و دال بر این حقیقت است که فرد مطلقاً میل به رشد و تعالی ندارد بلکه فقط میل به سلطه دارد و لذا حتی استعدادهای خود را هم در چنین ارتباطی از یاد می برد و در سطح دوستان پست تر از خودش پائین می آید زیرا مطلقاً نمی خواهد کسی هیچ عیب و کمبودی در او مشاهده کند زیرا آدمی فقط با دیدن نواقص خویش است که تلاش برای بهبود واصلاح خود می کند.

 علی (ع) می فرماید:

 «دوست حقیقی تو کسی است که عیبهایت را در خفا به تو هدیه کند.»

دوستی هائی که در آن انتقاد و انتقادپذیری متقابل نباشد یک رابطه تخدیری و گمراه کننده است و فقط جهل و ناتوانی ها تقویت و تشدید شده و تبدیل به فخر می شوند .

به همین دلیل در تعلیم و تربیت اسلامی، بهترین دوستی همانا رابطه ودوستی با یک پیر عارف و صدیق است که مستمراً عیبهایت را به تو می نمایاند و تو را ارتقا می دهد و به تو امکان غرّه شدن نمی دهد .

انسان عاقل کسی است که

دوستانش را از کسانی برگزیند که از خودش عاقل تر وپاک تر واز هر حیث بهتر باشند. دوستی با همردیفان خود نیز موجب رکود و انقیاد وغرور است وهیچ صفتی چون غرور موجب هلاکت آدمی نیست . اگر در زندگی خود نظر کنید هر چه بدبختی دارید از دوستی با انسانهای پست تر از خود دارید وهر چه خوشبختی دارید از دوستی با آدمهای برتر از خودتان دارید .

فراموش نکنید آنکه در خفا به تو انتقاد نمی کند  دوست تو نیست.

آنکه در حضورت به تو انتقاد نمی کند در غیبت تو، بد گویی تو را می کند.[xii]

چگونه می توان کسی را بخاطر خودش دوست داشت؟

در هر رابطه ای و بخصوص در رابطه زناشوئی آرمان و توقع هر یک از طرفین اینست که بی غل و غش و بدون قید و شرط و توقعی مورد لطف و محبت طرف مقابل قرار گیرند. این یک توقع و نیاز ذاتی در هر بشری است که البته بسیار بندرت ممکن می شود و آرزوئی است که اکثر آدمها به گور می برند.

و امّا دوست داشته شدن در ذاتش امری فوق منطق و علت و چون و چرا می باشد که همگی خواستارش هستند. ولی این نیاز ذاتی بشر که شدیدترین وانسانی ترین نیازهاست، در ذاتش مستلزم استحقاق و لیاقتی ویژه است. در حقیقت آدمی بایستی لایق محبتی خالص و بی قید و شرط شود تا ذاتش از این نیاز مستغنی گردد و از قحطی وجود نجات یابد.

 آنکه لااقل بواسطه یک نفر خالصانه دوست داشته نشود در قحطی وجود است و این همان دوزخ است. محبت آن آب حیات جاوید است بر آتش جان قحطی زده انسان در عالم خاک.

و امّا نشانه ها و مفاهیم آن استحقاق ذاتی برای دوست داشته شدن چیست؟

و نیز اینکه آیا براستی شما خودتان در دل خود و در تنهائی خودتان، خود را دوست می دارید؟

چگونه انسانی بخیل و کذّاب و متکّبر می تواند خود را دوست بدارد؟

 این یک قانون ذاتی است. هر گاه شما خودتان را دوست داشتید مورد محبت خالصانه دیگران هم واقع می شوید حتّی مورد محبت دشمنان خود. همانطور که مثلاً علی (ع) را حتّی دشمنان خونی اش هم دوست می داشتند و نمی توانستند که دوست ندارند. محبت اجر تقوی و فضیلت و پاکی نفس است و عالیترین اجر انسان در جهان است. [xiii]

جهان های موازی

می گویند که هر انسانی در آن واحد دارای دو زندگی کاملاً مستقل و موازی از یکدیگر است : جهان درون و جهان برون .

 هر یک از این دو جهان نیز دارای دو جهان دیگر است :

 جهان آگاه و جهان ناآگاه : جهان پنهان و جهان آشکار.

موضوعات هر یک از این جهان اکثراً مشترکند ولی فعل و انفعلاتی متفاوت دارند .

انسانهائی که می توانند قوانین مشترک این جهان ها را در زندگی خود کشف کنند و ارتباط بین آنها را به دست آورند و این جهان های موازی را متحد و همسو نمایند بسیار اندکند و جز عارفان قادر به این امرعظیم و اسرار آمیز نیستند . مثلاً همسر ما ، در درون ما یک موجودی است و در بیرون از ما چیز دیگریست .

 در خلوت ما یکجور است و در روابط  اجتماعی موجود دیگری است . در دل ما یک چیز است و در ذهن ما کس دیگریست . درخواب ما به نوعی بروز می کند و در بیداری ما به نوع دیگری . و نیز در زندگی  با ما نوعی متفاوت از بعد مرگ ماست . با  ما به نوعی و بی ما به نوعی دگر است .

این مثال شامل حال همه مسائل و وقایع زندگیست و نیز کلّ جهانی که پیش روی داریم دارای همین دوگانگی های تو درتو و متفاوت و موازی است . هر چیزی و کسی در آن واحد و نیز در جریان زمان دارای هویت ها و صور و معانی گوناگونی است . حکمت باستان جهان های متفاوتی را تقسیم بندی کرده است .

که هر یک از این جهان همان جهان دیگر با کیفیت و ظهور دیگری است :

جهان ناسوت ، ملکوت ، جبروت ، لاهوت و هاهوت.

مثلاً هر یک از ما در آن واحد در یکی از این جهان ها بدبخت هستیم و در جهانی دگر خوشبخت . در یکی زشت هستیم و در جهانی دگر زیبائیم . در یکی مؤمن و در دیگری کافریم و الی آخر .این جهان ها یکی بعد از دیگری در مسیر زمان بر روی آگاهی ما گشوده می شوند.

چه خوبست که آدمی بتواند تا حدّ امکان در حیات این دنیا با مابقی جهان های دگر کمابیش ارتباطی برقرار نماید تا بتواند جهان محسوس و مادی خود را توسعه بخشد و امکان و ظرفیت حیات خود را بالا برد و حقارت خود در این جهان را جبران کند . و این کار بزرگ جز به یاری خودشناسی ممکن نمی آید زیرا  دربهای اینهمه جهان های متفاوت از درون ما گشوده می شود .

وجود انسان دروازه  ورود به همه جهانهای متعالی و غیبی است و همه این جهان ها در واقع طبقات و ابعاد جهان جان انسان هستند و هفت طبقه زمین و آسمانِ وجودند .

 

هر یک از ما در آن واحد در همه این جهان ها حضور و حیات داریم ولی اکثر ما فقط  محصور و محدود به جهان مادیت تن و غرایز حقیر دنیوی خود هستیم و از بخش عمده ای از حضور و جهانیّت خود غافلیم .

انسان درب غیب عالم هستی است ولی متأسفانه هرگز از این درب وارد نمی شود . هر یک از ما هم لجن هستیم هم حیوانیم ، هم جنّ و هم فرشته و هم شیطان و هم خدائیم . و در هر یک از این جهان موجودی دیگریم . و آنچه که موجودیت ما را در مجموعه این جهان ها رقم می زند طرز فکر و نگرش و کردار ماست در همین دنیای حقیر و محدود . هم در قلب ذرّات حضور داریم هم در کرات و کهکشانهای برتر . و اینست که قرآن می فرماید که کلّ جهان هستی در تسخیر وجود انسان است . ولی انسان غافل از خویشتن و کافر بر این عظمت لامتناهی وجود خود در جهان است . ما در آن واحد بسیاریم ولی اکثراً محدود به یکی از این جان ها و جهان ها هستیم زیرا کافر و بخیل و بزدلیم . هستی ما از ما هست شد ، نی ما ازو ! [xiv]

لطفاً به من نزدیک نشوید !

بسیاری از آدمها گوئی بر پیشانی خود نوشته اند : لطفاً بمن نزدیک نشوید !

تعداد این آدمها در عصر جدید مستمراً بیشتر می شود و این دال بر انزوا  و محبوبیّت آدمها در تن خودشان می باشد که مطلقاً  میل به دوستی و همدلی و معاشرت صمیمی با کسی ندارند و تمام وحشت آنها اینست  که مبادا کسی آنها را بشناسد . این آدمها بدون تردید  ضد ازدواج هستند و اگر هم ازدواج کنند بسرعت به بن بست کشیده شده و به انواع طلاق مبتلا می شوند زیرا ازدواج  یک همزیستی توام با هم سر نوشتی است که مستلزم همدلی  و درد دل نمودن و مبادله افکار و امیال و احساسات  است .تنها راه نجات اینان از خفقان نفس خودشان یافتن دوستی صدیق و درد دل کردن است .

بمیزانی که منیّت  غولتر می شود و بخل و خودپرستی رشد می کند صداقت و صمیمیت از بین می رود زیرا آدمی هیچ چیز زیبائی برای مبادله ندارد .این نوع آدمها در رابطه با کسانی که صادقتر و پاکتر و متواضع ترند و اهل دین و معرفت و تقوی و محبت می باشند دچار تشنج بیشتری می شوند زیرا حقارت  و شقاوت نفس خود را بیشتر می یابند و احساس  بدبختی و نابودی می کنند .

این آدمهای در بسته فقط  در روابط با افراد لا ابالی و اراذل واوباش  و تبهکاران حرفه ای احساس  راحتی می کنند زیرا  فقط با آنان می توانند بی ریا باشند و برون افکنی نفس نمایند و احساس حقارت نکنند و لذا بسرعت تباه می شوند .


آنها جز درد دل کردن نجاتی ندارند آنچه که انسانهای مدرن را مبدّل به تابلوی
« بمن نزدیک نشوید » نموده است خباثت و پلیدی و ناپاکی نفس است که حاصل زندگی لیبرالی و به اصطلاح آزادیخواهانه و بی تقوا می باشد . اینان حتیّ تاب تحمّل خودشان را هم ندارند . [xv]

چگونه می توان مرضی را از طریق خود شناسی درمان نمود؟

هر بیماری جسمی ، عصبی و روانی و اصولاً هر عذاب و ناهنجاری مادی و معنوی برآمده از یک وضعیت کلی از زندگی گذشته است و متعاقباً وضعیتی دگر را در کلّ نظام زندگی فرد ایجاد می کند این مسئله شامل حال یک سردرد روزمره تا هر بیماری سختی مثل سرطان می شود .

این معنای انسانی یک مرض است که هرگز از دیدگاه دانش پزشکی و حتی در بخش روانپزشکی و روان درمانی  قابل فهم نیست و به کار نمی آید زیرا در پزشکی مدرن انسان بعنوان یک روح واحد با مجموعۀ هماهنگی از حیات مادی و معنوی مدّ نظر نمی باشد بلکه یک ماشین الکترو شیمیایی است . در واقع دانش پزشکی هر چه که پیشرفته تر می شود جزئی نگرتر یعنی تخصصی تر شده و هر عضوی از بدن را همچون قطعه مستقل از یک ماشین می یابد و بلکه هر مرضی را پدیده ای مستقل از وجود مریض مورد بررسی قرار می دهد و این مهندسی وجود انسان  است .

تخصصی شدن دانش پزشکی بر ادعای دقت بیشتر هرگز به درمانی سریعتر و قطعیتر منجر نشده است و بلکه نتیجۀ معکوس ببار آورده است . پس تخصصی شدن این علم هرگز دارای حق علمی نیست مگر اینکه علم را پدیده ای در خدمت انسان ندانیم و بلکه انسان را خادم علم قرار دهیم که عملاً چنین است .

 دانش پزشکی که انسانیترین شعبه از دانش است که مستقیماً با تن و جان و روان انسان سروکار دارد در جریان پیشرفت خود اینچنین ضد انسانی شده است پس تکلیف سائر علوم واضحتر است .

عرفان درمانی یعنی آنچه که ما ادعایش را داریم و در عمل به اثبات رسانیده ایم درست برخلاف ماهیت دانش پزشکی انسان را اولاً بعنوان یک موجود واحد و روح یگانه می نگرد و دوم اینکه انسان را مقدسترین موجود عالم می داند و معتقد است که هر دانشی اگر در خدمت انسان نباشد در علمی بودن آن تردید است و بلکه دارای ماهیت ضد علمی است زیرا ضد انسانی است و اینکه علم مخلوق انسان است پس بایستی خادم و تحت فرمان ارادۀ انسان باشد و اگر چنین نباشد از حیث حقانیت علمی ساقط است .

 ما معتقدیم که مثلاً یک سردرد و یا یبوست و یا بدخوابی و عصبیت سربرآورده از تمامیت فعل و انفعالات درونی و بیرونی فرد است همانطور که بر تمامیت حیات فرد اثر می نهد و لذا بایستی تمامیت بیمار مورد مطالعه قرار گیرد تا مجرای پیدایش بیماری درک شود .

به همین دلیل ما در عرفان درمانی همۀ جوانب زندگی فرد را مورد بررسی و مکاشفه قرار می دهیم و با همدلی و اعتماد بیمار تمامیت ارکان و اجزای زندگیش را برایش آشکار میکنیم و علل و بستر پیدایش بیماریش را به او تفهیم مینماییم .

 و بیمار با مشاهده بی نظرانۀ زندگی خود و درک علل و منشاء بیماری دارای نگاهی متعهدانه شده و بطور غریزی تحت شعاع این نگاه زمینه های بیماری را اصلاح و یا تغییر می دهد . و این به معنای خود درمانی می باشد که به لحاظ دینی عین توبه و اصلاح اعمال است .

به همین دلیل مثلاً برای درمان یک آسم فرد بیمار به تدریج رژیم غذایی و برخی عادات و رژیم روابط اجتماعی و روش امرار معیشت خود را اصلاح میکند و این یک انقلاب است پس درمان ما یک روش کاملاً انقلابی می باشد .

 از این دیدگاه بیماری همچون وحی بدن تلقی شده که به بیمار پیام می دهد و ما این وحی را برای بیمار به زبان احوال و افکار خودش ترجمه می کنیم .

بنابراین عرفان درمانی همان درمان انقلابی و دین درمانی و عمل درمانی و خود درمانی است و این درمان در اکثر موارد موجب تغییر سرنوشت بیمار می شود و حتی شخصیت او را دگرگون می سازد لذا درمان ما به قصد رستگاری می باشد و علاوه بر سلامت جسمی و روانی راهی برای تقرب الی الله برای بیمار است .

ما معتقدیم که درمان هر مرض لاعلاجی کاملاً امکان پذیر است به شرطی که فرد بیمار آماده باشد و بخواهد که کلّ سرنوشت خود را تغییر دهد بنابراین این راه و روش درمان موجب از بین بردن سرنوشت جبری و سرآغاز یک زندگی اختیاری است در واقع این درمان براستی رهایی بخش است .

در اینجا بیماری وسیله ای برای تعلیم و تربیت یک انسان ازاده و صاحب اختیار سرنوشت خویش است . ما هر بیماری را نهایتاً به طبیب خودش مبدل ساخته و بلکه از او یک حکیم عرفانی می سازیم که سایرین را در این راه یاری دهد . حداقل و تنها کاری که بیمار بایستی در رابطه با این درمان انجام دهد اعتماد به ما و صداقت و درد دل کردن است . ما از هر بیماری یک طبیب شفا بخش و یک مؤمن عارف می پروریم .

هفت طبقه انسانیت

آدمی جز دل خویشتن نیست و همه حالات و اعمال و مقامات بشری برخاسته از دل اوست و درجات دل. و دل آدمی هفت وادی یا طبقه و بطن دارد که بواسطۀ معرفت نفس قابل کشف و فتح است. و کل عالم هستی نمایش هفت طبقۀ دل انسان است :
جهان مادون جمادی، جهان جمادی، جهان نباتی، جهان حیوانی ، جهان شیطانی، جهان ملکوت و جهان الهی. و لذا

هفت درجه از دل و انسان  وجود دارد :

 انسان مادون جمادی، انسان جمادی، انسان نباتی،  انسان حیوانی، انسان شیطانی ، انسان ملکوتی و انسان الهی .

همه این مقامات در آن واحد در هر بشری حضور دارد ولی هر بشری در آن واحد و در هر مرحله از زندگی و تکامل خود مقیم در یکی از این مقامات وجود است . انسانهائی که دلشان از سنگ هم سخت تر است .

انسانهائی که چون سنگ هستند .

 انسانهائی که چون گیاهانند.

 انسانهائی که حیوان صفت هستند.

 انسانهائی که در جهان شیاطین زندگی می کنند  و در تسخیر شیاطین هستند .

 انسانهای ملکوتی  و انسان الهی که همنشین با خداست .

 و انسانی که همنشین با خداست و خلیفۀ خداست ، سائر جهانها را زیر پای خود و تحت سلطه و نظر خود دارد و این عرش دل است.

همه این نوع و درجات انسانی در قرآن مذکور است. البته هر یک از این  مقامات در بطن خود دارای درجات فرعی است و همچنین مراحل انتقالی از مقامی به مقامی دگر وجود دارد. در بطن هر یک از این طبقات می توان به یاری معرفت و جهاد دینی رشد و نمو نمود ولی برای جهش از طبقه ای به طبقه ای دگر جز به یاری یک پیر طریقت ممکن نیست. بدینگونه مراتب معرفت نفس و معراج نفسانی مترادف با مراتب  جهان بینی و  جهان شناسی است. [xvi]

همه خود را می شناسند

سئوال:

 استاد گرامی من نمی دانم منظورتان از خودشناسی چیست که آنرا تنها راه نجات می خوانید. هرکس در حدّ نیازش خود را می شناسد و می داند که تا چه حدی بزدل و ابله و کافر و دریوزه و بدبخت است . آیا این چه مشکلی را حل می کند. اینکه می فرمائید که معرفت به خودی خود کافی است، یعنی چه؟

 من هیچ سر درنمی آورم اگر ممکن است به زبانی بفرمائید که ما هم فهم کنیم.

پاسخ ما :

البتّه همین حد از خودشناسی هم که فرمودید در اکثر آدمها موجود نیست. ولی مهم این نیست که بدانی دارای صفات و خصائل بدی هستی بلکه ببینی و بفهمی که مثلاً چرا و از کجا اینگونه شده ای یعنی رگ و ریشه های باطنی این صفات بد را در خود بیابی. مثلاً اگر آدمی فهم و باور کند که آنچه که او را می ترساند توهمات خود اوست و نه واقعیت های بیرونی، مسلماً ترس او از میان خواهد رفت. اگرآدمی فهم و باور کند که دروغگوئیهای او براساس مصلحت هائی است که هرگز وجود خارجی ندارند مسلماً دروغگوئی را ترک می کند و الی آخر. 

نکته آخر

و نکته آخر اینکه هیچ صفت بدی درانسان ریشه نمی دواند و پایدار نمی شود الّا اینکه در ذهن فرد توجیه و تقدیس شده باشد. نخستین کار درامر خودشناسی همانا قداست زدائی از این صفات بد است و چون قداست زدائی شد دیگر جای ماندن ندارد و اینست که خودشناسی، مشتری فراوانی ندارد.

کسی هم که ظاهراً ادعا می کند که آدم کافر یا  بزدلی است او خودش در نزد خود باورش ندارد و چنین اعترافی یا از روی مصلحت و تبرئه کردن خویش است و یا شکسته نفسی ریاکارانه. بنابراین هیچ صفت زشتی در انسان نیست الّا اینکه زیبا سازی شده باشد.[xvii]

*****

منابع و پی نوشتها :

[i] کتاب اخلاق عرفانی، صفحه 5، اثر استاد علی اکبر خانجانی –برای دانلود این اثرکلیک کنید.

[ii] کتاب معماهای عرفانی،صفحه9،اثر استاد علی اکبر خانجانی-برای دانلود این اثر کلیک کنید.

[iii] کتاب خداشناسی ربوبی،صفحه 40،اثر استاد علی اکبرخانجانی-برای دانلود این اثر کلیک کنید.

[iv] کتاب خلقت دوباره، صفحه 31، اثر استاد علی اکبرخانجانی-برای دانلود کتاب صوتی این اثر کلیک کنید.

[v] دائرة المعارف عرفانی،جلدششم،صفحه 72، اثر استاد علی اکبرخانجانی-برای دانلود  این اثر کلیک کنید.

[vi] کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلدچهارم،صفحه 96، اثر استاد علی اکبرخانجانی

[vii] کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد سوم،صفحه 129، اثر استاد علی اکبرخانجانی

 [viii] کتاب هزار لب لباب،صفحه 39، اثر استاد علی اکبرخانجانی-برای دانلود کتاب صوتی این اثر کلیک کنید.

[ix] از کتاب هزار لب لباب،صفحه 31

[x] کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد اول،صفحه 111

 [xi] کتاب هزار لب لباب،صفحه 43

[xii] کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد ششم،صفحه 124

 [xiii] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد ششم،صفحه 161

[xiv] کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد چهارم،صفحه 119

[xv] کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد اول،صفحه 151

[xvi] کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد دوم،صفحه 239

[xvii] کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد چهارم،صفحه 41

3 thoughts on “خودشناسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *