اعتیاد
فهرست مطالب
حشیش
یا بنگ یک مخدّر روان گردان است که از قدیم الایّام شناخته شده و عصارۀ نوعی شاهدانه است و به عنوان دارو از قدیم تا به امروزبه کار می رود و بسیاری از داروهای مدرن اعصاب و روان از این مادّه ساخته می شوند .
پیامبر اسلام مصرف آن را بزرگترین گناه کبیره خوانده و شمس تبریزی مصرفش را موجب شیطان زدگی دانسته است . [1]
کولا
انواع نوشابه های گازدار است که امروزه به جای آب مصرف میشود و آب اهل دوزخ است که هر چه می نوشند تشنه تر می شوند و عامل بسیاری از امراض مدرن می باشد که اعتیاد زاست و تعیّن “آب آتشین” در قرآن مفهوم می گردد .[2]
دربارۀ اعتیاد
مواد اعتیاد زا یا آرام بخش و مسکّن و تخدیرکننده اند مثل تریاک و مشتقات آن از قبیل مرفین و هروئین و یا محرّک و تهییج کننده اند مثل الکل و حشیش و مشتقات آن و یا مثل کوکائین.
و نوع سوّمی هم در عصرجدید پدید آمده است که موسوم به مواد توهم زا یا روان گردان می باشند که ال . اس . دی در رأس آن قرار دارد .
همۀ این سه نوع کلی مواد اعتیاد آور به صور گوناگون در داروهای شیمیائی بکار می رود و بصورت مصارف طبی تقریباً برای هر نوع مرض جسمی ، عصبی یا روانی تجویز می شود و امروزه در سراسر جهان اعتیاد به این سه نوع کلی مواد اعتیاد آور چه به صورت مستقیم و قاچاق و چه بصورت دارو و قانونی بسرعت در حال توسعه است تا آنجا که می توان مردم را در دو دستۀ اعتیادی قرار داد : قانونی و قاچاقی .
تریاک
هر فردی یا خود را بسیار تند و شدید و افسار گسیخته می یابد و لذا طبعاً به مواد کُند کننده و خواب آور و کنترل کننده احتیاج دارد و در نخستین آشنائی با این نوع مواد بشدّت به آن علاقه مند می شود و به آن مبتلا و معتاد میگردد . در رأس طبیعی این مواد کُند کننده تریاک قرار دارد که انواع شیمیائی اش نیز درست شده است .
و یا خود را بسیار کُند و تنبل و بی حال می یابد و لذا طبعاً به مواد تند کننده و محرک و به هیجان آورنده احتیاج دارد و در نخستین آشنائی با مواد محرکی مثل الکل و یا حشیش و کوکائین و امثالهم بشدت به آنها دل می بندد و آنها را دوای درد ِ شخصیت خود می پندارد .
و امّا برخی هم خود را بکلی چیز دیگری می خواهند و از تمامیت آنچه که هستند بیزارند . چنین آدمهائی در نخستین آشنائی با مواد توهم زا و داروهای روان گردان عاشقش می شوند و آنرا کیمیای سعادت خود می پندارند و معتادش می شوند که قدرتمندترین این مواد ال . اس . دی . می باشد .
انواع مواد اعتیاد آور
پس می توان از سه نوع مواد اعتیاد آور بکلی سخن گفت :
مواد تند کننده ، مواد کُند کننده و مواد مسخ کننده :
محرّک ، مخدّر و منسّخ .
به لحاظ تاریخی نیز نیاز به این مواد به ترتیب در جوامع بشری پیدا شده است : میل به تند شدن ، میل به کُند شدن ، میل به دیگر شدن . و در عین حال در دوران کهن این هر سه ماده در تمدنهای گوناگون شناخته شده بوده است . و توسط افراد خاصّی مصرف می شده است . شاید بتوان تمدنهای کهن غربی را نخستین کاشفان و مصرف کنندگان مواد تند کننده دانست که در رأس آن شراب قراردارد و تمدنهای کهن شرقی را نخستین کاشفان مواد کُند کننده دانست که در رأس آن تریاک است و تمدنهای منقرض شدۀ مایا و ازتک را هم نخستین کاشفان مواد توهم زا دانست که این ماده را در برخی از قارچهای طبیعی درک کرده بودند .
ریشۀ روانی میل به مواد مخدر
بهرحال ریشۀ روانی میل به انواع این مواد ها همانا میل به تغییر دادن شخصیت خویش است . این تغییر در نخستین مصارف بصورت معجزه آسائی برای فرد دارای اهمیت می شود ولی بزودی اثرش ازدست رفته و هنگامی که فرد کاملاً به آن عادت کرد تازه به همان وضع سابق برمی گردد بعلاوه اینکه مشکلی هم بر مشکلات قبلی اش افزوده شده است .
اینجاست که فرد باور می کند که فریب خورده است و اینک همان آدم قبل از اعتیاد است ولی با یک زنجیر و اسارتی هولناک .
کل معضلۀ اعتیاد در درک این ” زنجیر ” نهفته است . آن یکی در تندروی خویش زنجیر شده است و این یکی در کُند روی خویش و آن سومی در بیزاری کلی خویش از خویشتن است که که مهار گردیده است .
و این سه نوع یاغیگریِ مهارشده است . در واقع هر آدم معتادی بخودش می گوید :
” ای کاش قبل از اینکه معتادشوم به آنچه که بودم راضی می شدم . “
و اینک جبراً راضی شده است یعنی به رضایت مبتلا شده است و به معنای دقیق کلمه ” مریض ” شده است یعنی به رضا کشیده شده است و راه گریزی هم ندارد.
بنابراین می توان گفت که اعتیاد مرضی است که بعنوان عذابی از اعماق وجدان آدمی بر نفس او وارد می شود و اورا به زنجیر کشیده است .
به زبان دیگر اعتیاد به هر شکلی اعم از داروئی یا قاچاقی اش ، حاصل شکوه و شکایت و گریز و کفران آدمی در حق آن چه که هست ، می باشد .
و اعتیاد زنجیری است که آدمی را در وضعیت موجودش زنجیر و مهار می کند تا آنچه که هست را دریابد .
پس اعتیاد حاصل کفر است و نوعی عذاب الیم و عظیم محسوب می شود .
اعتیاد بیش از آن که جرم یا بیماری باشد ، عذاب است . جنبۀ بیماری و جنائی آن از عوارض ثانویۀ آن است و صوری از عذاب آن محسوب می گردد . در اعتیاد آدمی بخودش زنجیر می شود و مجبور می شود تا در خودش بماند و خود را بنگرد و بشناسد و توبه نماید .
تنها راه نجات از اعتیاد
لذا تنها راه نجات از این عذاب بزرگ ، خود ـ شناسی و توبه از اعمال بد خویش است و خالص کردن امیال خویشتن. جز این هیچ علاج دیگری ندارد.
زیرا گرایش به مواد اعتیادآور همانا میل به گریز از خویشتن بوده است و اعتیاد موجب زنجیر شدن به خویشتن گردیده است . پس آشکارا آن مکری که در بطن نشئگی موادحضور دارد و انسان را درست به آنچه که از آن می گریزد دچار میسازد، کاملاً مفهوم است . و این همان شیطانی است که نهایتاً به حق عمل می کند و انسان را به فریبِ خود انسان مبتلا می سازد . پس اعتیاد چاهی است بر سر راه انسانی که قصد خود ـ گریزی و خود ـ فریبی دارد .
نشئگی و خُماری چیست ؟
نشئگی زمینۀ و علّت اعتیاد است و آنچه که زنجیر اعتیاد است خٌماری می باشد. نشئگی و خُماری چیست ؟
نشئگی همان وضعیتی از ذهن است که قدرت خود ـ گریزی و خود ـ فریبی شدید و خارق العاده ای پیدا کرده است : مستی ، توهم و تخدیر انواع گوناگونی از این وضع می باشند .
برای همین است که در چنین وضعی آدمی دست به خطا کاریهائی می زند که در حالت عادی ازآن شرم دارد ولی درحال نشئگی به انجام آن افتخار هم می کند .
درنشئگی نوعی احساس کاذب و زودگذر آزادی وجود دارد که فرد را بخود می خواند : آزاد شدن از تعهدات عقلی و وجدانی خویش .
این نوع آزادی امکان بروز وظهور بسیاری از امیال و عقده ها و حرفهای نهانی را پدید می آورد و به بسیاری از اعمال پنهان نیز امکان عیان شدن می دهد و برون افکنی رخ می نماید . بدین لحاظ شاید بتوان تنها خاصیّت مثبت این مواد را که آنهم بسیار زودگذر است ، مورد تأمل قرار داد و این کلام خدا را بهتر درک نمود که:
” در مستی شراب برای مردمان خیر و شرّی وجود دارد ولی شرّش بیشتر است . “
هر چه قدرت نشئه زائی ماده ای بیشتر باشد قدرت معتاد کنندگی اش نیز بیشتر است و خماری اش نیز شدیدتر است.
تحت اثر این مواد هر کسی می پندارد که می تواند بر بسیاری از ناتوانائیهای خود فائق آید و خود را تقویت و جبران نماید . گوئی نشئگی چنین وعده ای را به فرد القاء می کند که بزودی به بسیاری از آرزوهای محال خود لباس عمل می پوشاند.
هروئین
حس نشئگی نوعی احساس قهرمانی و خدایگونگی گذراست . نام ” هروئین ” دقیقاً از همین معنا اقتباس شده است :
الهه ای که به انسان قدرت قهرمانی و اسطوره ای اعطا می کند .
چنین حسی در مواد توهم زا بمراتب شدیدتر وجود دارد ولذا مبتلایان به این مواد جدید اکثراً احساس خدائی و پیامبری دارند و خود را ناجی می پندارند حال آنکه رنجورانی دیوانه و مبتذل بیش نیستند .
به زبانی می توان گفت که همۀ این مواد به نوعی پروارکننده و تشدید کننده و فریب دهندۀ نفس امّارۀ بشرند . شرارت و کبر و پلیدی را در او به اوج رسانیده و رسوایش می کنند . و پس از این دوران دیگر عصرنشئگی به پایان رسیده و دوران خماری آغاز می شود و با مصرف این مواد فقط می توان همان وضعیت اسبق را حفظ نمود و بدون آن حتّی حفظ تعادل عادی نیز غیرممکن می گردد .
زین پس یک معتاد تمام همّ و غمّش آن است که وضعیت عادی خود را حفظ کند و بتواند مثل مابقی مردم ادامۀ حیات دهد . و این نهایت موفقیّت یک معتاد است که اکثراً هم مختل است .
فرق یک معتاد با بقیۀ مردم
فرق یک معتاد با بقیۀ مردم آن است مردم بی هیچ زجر و نگرانی و زحمتی عادی هستند و او بایستی برای عادی بودن زجربکشد و کلی هزینه نماید و شبانه روز نگران باشد .

اکثریت معتادان در دوران قبل از اعتیادشان از متکبّرترین و سلطه گرترین آدمهای جامعه بوده اند و به همه فخر می فروختند و می خواستند از همه برتر باشند و بر همۀ اطرافیان خود سلطه داشته باشند و اینک برای همسان بودن با دیگران بایستی چنین زجری را تحمّل کنند تا دیگران آنها را همسان خود قرار دهند و با آنها همنشین گردند.
لذا از برجسته ترین ویژه گی کلیۀ معتادان در روابط اجتماعی شان ، چاپلوسی خارق العاده است تا مقبول افتند . پس به زبانی می توان گفت که اعتیاد ، عذاب تکبّر و سلطه گری بشر است و او را تعادل می بخشد و جبراً ستمش را مهار می کند . و بیهوده نیست که معتادان در اعماق دلشان از همه نفرت دارند و حتّی نسبت به عزیزترین کسان خود بی تفاوت می باشند زیرا خود را از همه ذلیل تر می یابند. پس معتاد با توبه از ستمهای گذشته و اصلاح اعمال کنونیش می تواند از اسارت اعتیاد رها شود . اعتیاد نه گناه و جرم است و نه بیماری ، بلکه عذاب مهارکنندۀ ستم است.
بزرگترین عامل پیشگیری از اعتیاد
صدق ، بستر آزادی بیان و اندیشه و اعمال انسان است و آدمی را از عقده های درونی پاک می سازد و لذا انسان دروغگو و ریاکار موجودی عقده ای و ثقیل است و در آشنائی با انواع این مواد قانونی و قاچاقی در مصارف اولیه اش به نوعی انبساط و احساس آزادی موقتی دست می یابد و بشدّت به آنها مجذوب می گردد . و این فریبی هولناک است و به مثابۀ افتادن در چاه عذاب است .
بنابراین صدق و راستی و بی ریائی بزرگترین عامل پیشگیری از اعتیاد می باشد و نیز بزرگترین راه ترک اعتیاد می باشد .
درد دل گفتن و اعتراف به اعمال
یکی از حوادث عادی حالات نشئگی بین آدمهای معتاد همانا درد دل گفتن و اعتراف به اعمال گذشتۀ خود نمودن است . این اعتراف و راستگوئی حاصل مدهوشی است و نه اراده . لذا هیچ مشکلی را حل نمی کند و بلکه موجب تشنجات و عداوتها بین معتادان می شود و گاه جنایت می آفریند .
بهرحال این واقعه نشان می دهد که انسان تا چه حدی محتاج به صدق می باشد و گریز از صدق یکی از بزرگترین راههای مبتلاشدن به اعتیاد است . آدمی اگر دوستی صدیق داشته باشد و با او مستمراً راز دل بگوید هرگز به سمت اعتیاد نمی رود . بهرحال هر کسی دورانی دوست صدیق داشته است ولی به او اعتماد نکرده و بلکه به او خیانت نموده است و بتدریج به اعتیاد گرائیده است . اعتیاد از عذابهای حاصل از خیانت در دوستی می باشد .
بهرحال اعتیاد نوعی توفیق اجباری و زجرآوری است که آدمها را به نوعی تعادل جبری در کذب و ستم می کشاند و بر نفس امّاره شان زنجیر می زند .
مردم فریبی
امروزه اعتیاد در چند گروه بسیار شدیدتر از سائرین است:
هنرمندان، بزهکاران و سیاستمداران .
آیا چه وجه مشترکی بین این سه جماعت وجود دارد ؟ مردم فریبی !
اینان دزدان عاطفه و اندیشه و ایمان و مال وجان وناموس و ارادۀ مردم هستند هر یک بطریق خاص خود . امروزه اکثریت این سه گروه بدون این مواد قادر به ادامۀ کار و حیات نیستند.
حتّی آمارهای رسمی این واقعیت را اعتراف می کند . واژه های اعتیاد ، عادت ، عداوت و عدد جملگی در لغت عرب از ریشۀ واحد ” عَدّ ” می باشند و این مشتقات بظاهر متفاوت دال بر حقیقتی واحد است و آن اینکه عددگرائی، کثرت پرستی ، حرص ، سلطه ، عداوت و کبر و عادت و اعتیاد جملگی صفات واحدی از جریان دنیا پرستی بشرند.
پس اعتیاد یکی از محصولات نهائی کفر و کبر و انکار و تکذیب دین خدا و حقایق فطری انسان می باشند : عذاب حاصل از بت پرستی است : تجمّل پرستی ، ماشین پرستی ، کامپیوتر پرستی ، شیء پرستی ، شکم پرستی و… .
آدمی در فرار از دوزخ کالا و تکنولوژی پرستی در رجوع به انواع این داروها و مواد ، می خواهد لحظاتی به خودش باز گردد و مأمنی بجوید و به اصطلاح به معنا و معنویت بپردازد (هنر؟! ) ولی در این رجعت کذائی در واقع به کانون دوزخ بازگشته است و آتش دوزخ را تماماً درمی یابد و سعی می کند به این عذاب قداست بخشد .
این تقدس بخشیدن به عذاب همان چیزی است که به لباس الفاظ و عواطف و سمبل های هنری و رفتارهای ریائی رمانتیکی آشکار می شود . در این رجعت تصنعی و دروغین است که آدمی از وجود خویشتن جز سراب و برزخی نمی یابد و لذا معانی برخاسته از چنین رجعتی تماماً نیهیلستی است که سعی می کند در لباس عرفان مخفی بماند و رسوا نگردد .
ارزش خارق العادۀ جماعت هنرمند در این دوران دوزخی به همین دلیل است که سعی می کند دوزخ را همچون بهشت به تصویر بکشد تا همچنان بشریت گروه گروه با افتخار بر آن وارد شود و تردیدی نکند . و نبوغ این جماعت هنرمند سراسر از بابت انواع مواد است . در اینجا شیطنت علناً مبدل به حرفه ای شده که داعیۀ نجات بشری را دارد . در اینجا اتحاد ذاتی این هنرها و سیاستها و جنایتها واضح است که نهایتاً به فلسفه های به اصطلاح عرفانی پناه می جوید .
گرایش به نشئگی و مدهوشی و مستی و بیخودی همانا گرایش ذهن آدمی به رهائی از خودش می باشد . ذهن منقطع از منشأ حکمت و نور و بصیرت قلبی هرچه که بیشتر از خودش کار می کشد پیچیده تر و سردرگم تر و کلافه تر و بیچاره تر و خسته تر می گردد و با تمامیت خودش به بن بست می رسد. ذهنی که کارخانۀ امّاره گی و سلطه گری و مکارگی نفس آدمی است و علیّت هم تنها محک اعمالش میباشد در تسلسل بی انتها و عبث زنجیرۀ علت ـ معلول مستهلک و دیوانه میگردد و میل به خودکشی می یابد.
گرایش به نشئگی در واقع همانا گرایش ذهنی به خودـ براندازی و خودـ کشی است و به معنای غایت بیزاری ذهنی از خودش می باشد . ذهن از غایت کثرت پرستی به استهلاک می رسد ولذا در پرستش مواد به نوعی یکتاپرستی پناه می آورد و کل انرژی و امیال وغرایزش از صدها موارد به یک مورد معطوف میگردد و آن مادۀ مخدّر است و برای رسیدن به این یک ماده دست به هر کاری می زند و سائر امیالش را قربانی می کند و پا بر روی همۀ عواطف و غرایز دیگرش می نهد و گاه تا سرحد جنایت پیش میرود .
بدینگونه است که ذهن آدم معتاد وارد وادی کاملاً جدیدی شده و عملکرد جدیدی از خود را کشف می کند و در تبهکاری و مکّاری به نوعی نبوغ خاصی می رسد که گاه آدمهای عادی را به حیرت می اندازد .
و این بدان دلیل است که ذهن از کثرت پرستی به یکتا پرستی رسیده و به نوعی تمرکز خارق العاده دست یافته است و این قدرت تمرکز را در هر مورد که بخواهد بکار می اندازد .
پیچیده ترین دسیسه ها و جنایت ها از مغزهای معتاد برمی خیزد. این امر هم در جهان سیاست و هم هنر و هم بزهکاری کاملاً مشهود است . اصولاًیک مغز معتاد نمی تواند خلّاقیتی علمی و انسانی و حیات بخشی را ارائه دهد . حتّی خلّاقیت های هنری هم نهایتاً در تطهیر و تقدیسِ شیطنت و فساد است. و همچنین می دانیم که اکثریت طراحان سیاست های پشت پردۀ حکومتها ، معتادان به کوکائین و هروئین و امثالهم می باشند .
فرار از پوچی
گرایش به نشئگی همانا گریز ذهن از گرداب دیالکتیکی است که بدان مبتلا می باشد . دیالکتیکی که جز تخریب و استهلاک و رسوائی و پوچی حاصلی به همراه ندارد .
گرایش به نشئگی همانا فرار از پوچی است و برزخ . و بیهوده نیست که عصر گرایش جهانی و فزاینده به اعتیاد همانا عصر حاکمیت دیالکتیک و نیهیلیزم است و عصر پرستش اشیاء صنعتی است . عصر سقوط بشر در فیزیک . گرایش به نشئگی همانا میل به فراموش کردن خویشتن است در اسارت آهن و سیمان . میل به رهائی از خویشتن است . و این میلی اساساً مذهبی است که سوراخ دعا را گم کرده است و تبدیل به اشدّ مذهب ضد مذهب گردیده است .
نشئگی همانا جایگزینی برای مذهب است در نزد بشر کافر و متکبّر . مواد مخدّر آخرین پناهگاه عافیت در دوزخ است . ولی این پناهگاه تبدیل به هولناکترین طبقۀ دوزخ گردیده و اشدّ عذابها را تولید می کند و مصداق میوۀ درخت زقّوم در جهنّم است که دوزخیان برای تسکین عذابهای خود به آن رجوع می کنند و مدت کمی آرامش می یابند ولی به ناگاه عذابهایشان دوصد چندان می گردد .
میل به تغییر
میل به نشئگی همانا میل به تغییر است در نزد کسانی که ازهر تغییر بنیادی بیزارند . میل به نشئگی میل به مرگ و فناست در نزد کسانی که از مرگ و فنا وحشت دارند . میل به نشئگی میل به فطرت دینی است در نزد کسانی که عمری با دین جنگیده اند . میل به نشئگی میل به خودکشی است در نزد کسانی است که عمری مشغول پرستش ” خود” بوده اند و بهر ستمی دست زده اند .
میل به دوست داشتن دیگران
میل به نشئگی میل به نبودن است در نزد کسانی که ” بودن ” را تنها ارزش انسانی می دانسته اند . میل به نشئگی میل به دوست داشتن دیگران است در نزد کسانی که تمام عمر می خواسته اند که مورد پرستش دیگران باشند و هیچکس را هم دوست نداشته اند .
میل به نشئگی میل ذاتی انسان به صدق و صفا و وفاست در نزد کسانی که عمری را غرق کذب و ریا وجفا و خیانت بوده اند . ” نه می میرند و نه زنده می شوند .
نه می روند و نه می مانند …. ” قرآن کریم .
اعتیاد عذابی عظیم است برای کسانی که هرگز نخواسته اند خود بدست و اراده و عقل خود ، سرنوشت خود را انتخاب کنند . گرایش به اعتیاد ، گرایش به واگذاری اراده است ، اراده ای که هرگز به خدمت حقیقت گرفته نشده است و جز در خدمت باطل نبوده است . اعتیاد، حقِ ابطال حقیقت است .
هر که حقیقت زندگیش را که انکار کرده بود تصدیق نماید و در عمل به اصلاح زندگیش در سمت آن حقیقت برود در مسیر ترک اعتیاد قرارگرفته است .
ترحّم نسبت به معتادان درحکم حمایت اعتیاد است. [3]
عذاب و معرفت
با نظری به زندگی معتادان که از مظاهر درجه یک رسوایی و عذاب و بدبختی هستند متوجّه نکاتی می شویم که ما را در درک و حقانیّت این عذاب یاری می دهد .
تکبّر و غرور بسیار افراطی و خود- پرستی تا سرحدّ ستمگری و ظاهر بینی و مادّیگری و عشق به پول و قدرت ظاهری از برجسته ترین صفات زندگیِ گذشتۀ کلیّۀ معتادان است . و اینک وقتی که آنها را غرق در اعتیاد می بینیم با حیرت متوجّه می شویم که همۀ آن صفات رذیلۀ گذشته شان به مقدار زیادی تخفیف و تعدیل یافته است .
و باز به تجربه می بینیم کسانی که به جبر به سمت ترک اعتیاد رفته اند مجدداً همان صفات رذیله به مراتب شدیدتر از اوّلش در آنها بروز نموده است و لذا پس از هر ترک اعتیادی که جبراً صورت گرفته باشد دیر یا زود میل به مواد مخدّری قوی تر و یا اعتیادی شدیدتر پدید آمده است .
معرفت نفس تنها درمان همۀ دردهای بشر
از این واقعیّت بزرگ زمانۀ ما که بخش عظیمی از بشریّت را شامل می شود و می رود که کلّ بشریّت را در بر گیرد به حقیقت بزرگی می رسیم و آن اینست که اعتیاد نه جرم است و نه مرض است و نه بد شانسی است و نه حتّی گناه است بلکه نتیجۀ عادلانۀ باطن انسان است تا درون و برونش را به نوعی تعادل رسانیده و حیات و هستی را برایش امکان پذیر نماید.
پس می بینیم که این عدالت ریشه در رحمت دارد و این عذاب جبراً موجب تزکیۀ وجود انسان از خصائل کافرانه و جاهلانه می باشد و وجود انسان را از مادّه پرستیِ افراطی باز می دارد .
برای همین است که در جماعت معتادان نوعی ایثارگری و محبّت و خشوع و جوانمردی حیرت آوری مشاهده می شود که البتّه حالتی طبیعی ندارد و بیمار گونه می نماید .
بنابراین یک معتاد فقط و فقط هنگامی می تواند از شرّ اعتیادش برای همیشه پاک گردد که بخواهد خود را عمیقاً اصلاح نموده و ستمگری و تکبّر و مادّه پرستی خود را مهار کند و بمیزانی که در این مسیر بر طلب و سعی خود می افزاید بطور طبیعی و بی هیچ ناراحتی بتدریج آن اعتیاد او را ترک می کند .
بنابراین هیچکس نمی تواند اعتیاد را ترک کند زیرا اعتیاد عذابی است که از حقّ فرود آمده است بنابراین کسی که این حق را درک نموده و قلباً تصدیق کند مسلماً به سمت اصلاح نیّات و اعمال خود می رود و لذا عذاب اعتیاد نیز خودش از میان می رود و این همان توبه است که حاصل خود شناسی می باشد.
بنابراین نبایستی برای ترک اعتیاد تلاشی نمود زیرا این تلاش محکوم به شکست و فاجعه است بلکه جنگ با اعتیاد جنگ با حق است پس بایستی حقّ را شناخت و تسلیمش شد و برعلیه کفر و ستم جنگید (درنفس خویش) تا عذاب اعتیاد بخشوده گردد .
همۀ دردها و رنجهای بشری از جمله امراض جسمی و روانی و ورشکستگیهای اقتصادی و عاطفی جملگی همین ماهیّت را دارند . بنابراین برای همین است که درافتادن با یک درد و مشکل فردی یا اجتماعی کاری احمقانه و کافرانه و ظالمانه است زیرا نتیجه ای کاملاً معکوس دارد.
یا بایستی بر اساس معرفت و اختیار دست از مادّه و مادّه پرستی کشید و یا بایستی بواسطۀ زجر و عذابها جبراً از این کفر پاک شد .
پس معرفت نفس تنها درمان همۀ دردهای بشر است و بخودی خود کافی است . پس آدمی بین معرفت و عذاب دارای انتخاب است . [4]
شناخت تخدیری
همانطور که دیدیم جهان هستی محصول تخدیر و تناسخ است و به نظر می رسد که انسان تنها موجودی از این جهان است که نسبت به این حقیقت می تواند کمابیش احساس و آگاهی داشته باشد تا بتواند حقّ آن را دریابد و گویی آنچه که حقیقت نامیده شده است چیزی جز حقیقت این تناسخ نیست . علی (ع) نیز در دعای معروف جوشن کبیر خدا را «مخدِّر» نامیده است که عالم وجود را تخدیر کرده است یعنی از خود بی خود نموده است .
و امّا میل ذاتی و بسیار مزمن بشر در طول تاریخ به انواع مواد نشئه زا به چه معنائی است . اگر انسان ذاتاً و طبیعتاً موجودی از خود بی خود و نشئه است پس گرایش همیشگی او به نشئه گی مضاعف از چه روست . اگر عالم وجود همان عالم نشئه است و موجودیّت همان بی خودیّت است پس گویی که نشئه پرستی مضاعف بشر تلاشی ذاتی برای فرار از این نشئه گی ذاتی و شاید هم تلاش برای رفع این نشئه گی وجودی است یعنی تلاش برای برگردانیدن خود به جایگاه وجودی خود .
به میزانی که آدمی در تجربۀ زندگی اش این بی خودی و نشئه گی ذاتی خود را که همان بی اراده گی است بصورت شکست ها درک می کند میل به فرار از این وضعیت وجودی پیدا نموده و به مسکّن ها و الکل و افیون و امثالهم پناه می برد تا شاید این بی خودی اش را علاج کند و یا لااقل نبیند.
میل به نشئه کردن
پس میل به نشئه کردن ارادی خویش به معنای تلاش برای رهایی از این جبر وجود است یعنی رهایی از واقعیّت این بی اراده گی و بی خودی . بنابراین باید گفت هرچه که در یک انسان میل به صاحب ارادۀ خود شدن شدیدتر باشد و میل به خود شدن و ظهور من و منیّت قوی تر باشد یعنی هر چه که انسان میل به خود نمایی بیشتری داشته باشد تا مطلوبتر و مقبولتر و محبوبتر واقع شود یعنی هر چه که بشر متکبّرتر و مغرورتر باشد و غیر پرستی اش یعنی مردم پرستی اش شدیدتر باشد خواه ناخواه گرایش شدیدتری به نشئه کردن مصنوعی خود پیدا می کند تا هم شکست ها و رسوایی های خودش را در نزد خودش فراموش کند و نبیند و هم تکبّر و سلطه گری اش را مهار سازد تا شاید از این طریق برای دیگران قابل تحمّل شود .

” ای کاش قبل از اینکه معتادشوم به آنچه که بودم راضی می شدم . “
و اگر تمدّن تکنولوژیکی مدرن به لحاظی یک تمدّن تماماً تخدیر پرست است به این دلیل است که در این تمدّن بشر به واسطۀ دانش مادی و تکنولوژی بیش از هر دورانی امکان جلوه گری و خودنمائیِ بیخودی اش را یافته است یعنی میل به انواع مواد نشئه زا همانا میل به پنهان کردن این بی خودی آشکار شده است. و نیز میل به قابل تحمّل کردن خود برای خود و برای دیگران و نیز میل به تحمّل کردن این بی خودی آشکار شده که سراسر میل به سلطه و ستم دارد . و از این روست که عرصۀ نشئه گی و تخدیر در تمدّن معاصر کانون اشّد ستمگری و ستمبری است که در لباس انوع هنرها تزیین می شود و از این رو تخدیر و هنر را همواره یکجا می یابیم که تماماً توجیه فریب و ستم است .
اگر تناسخ به معنای تخدیر ذاتیِ وجود همان انگیزه و قوۀ محرکۀ کل جریان شناخت در انسان است پس گرایش به نشئه گی های عمدی همانا میل به براندازی کلّ جریان شناخت می باشد یعنی به معنای تخدیر شناخت است و این به معنای احمق ساختن خویشتن است . زیرا کل جریان شناخت چیزی جز تلاش برای به خود آمدن نیست بنابراین شناخت حقیقی برای انسان چیزی جز خود – شناسی نمی تواند باشد و مابقی انواع شناخت های بشری فقط بی خودی انسان را شدّت بخشیده و آن را عینیّت و تجسّم می دهد که صنعت واضح ترین نماد این اشدّ بیگانه شده گی بشر است تا آنجایی که مثلاً یک فرد اتومبیلش را خودش می بیند . به همین دلیل است که مثلاً به وضوح می بینیم که اتومبیل و موادّ مخدر رابطه ای مستقیم دارند . پس در واقع اتومبیل نیز یک مادۀ مخدر است همانطور که یک بیل نیز به درجۀ خفیف تری همین نقش را داراست .
ولی همانطور که در شناخت زناشویی نشان دادیم قوی ترین و ریشه ای ترین تخدیر کننده در جهان تعیّنات همانا یک انسان دیگری است : همسر ، دوست ، شریک ، …. . پس خود وجود انسان قدرتمندترین مادۀ مخدّر است زیرا تخدیر شده ترین ماده در جهان است زیرا این ماده ذاتاً جانشین خداست . و مخدّر مطلق خود خداست که بواسطۀ این قدرت تخدیرش جهان را آفریده است .
عالم خواب و خیال و رؤیاها از واضح ترین نشان این تخدیر است . این احساس نشئه گی شدید در زمانی که آدمی مدّت طولانی بی خوابی می کشد و نمی خوابد نمونۀ این تخدیر است و نیز اینکه هم مردان حقّ و هم جنایتکاران عموماً شب زنده دارانند یعنی همۀ افکار عالی متافیزیکی و نیز خیالات پلید شیطانی هر دو در بی خوابی های شدید پدید می آید یعنی در حالت نشئه گی حاصل از بی خوابی .
میل ذاتی دیگری که در انسان بصورت نیمه ارادی و نیمه غیر ارادی حضور دارد شهوت جنسی است که در حقیقت در جنبه نیمه غیر ارادی اش بیانگر تناسخ ذاتی و تخدیر وجودی و غیر پرستی است و در جنبۀ نیمه ارادی میل به مسخ و تخدیر نمودن خویشتن است زیرا لذّت جنسی دقیقاً یکی از شدیدترین نشئه گی های وجود است و خود این لذّت محصول این نشئه گی می باشد و درست به همین دلیل کسانی که به نشئه گی موادّ مصنوعی شدیداً مبتلا می شوند بتدریج دچار کاهش شهوت جنسی می گردند . و نیز فرزندانی که نطفه شان در لحظات نشئه گی والدین بسته می شود و در حقیقت نطفه شان محصول تخدیر مصنوعی است در دوران بلوغ از میل جنسی کمی نسبت به جنس مخالف برخوردارند . نسل های همجنس گرا و بیمار جنسی در تمدّن جدید محصول همین واقعه می باشند .

اصولاً هر لذّت و حرص و شهوتی در انسان نوعی نشئه گی آور است که انسان را دچار خود – فراموشی می سازد. شکم باره گی ، سکس پرستی ، رقص پرستی ، مستی پرستی ، بازی پرستی ، موسیقی پرستی و نیز حتّی کار پرستی تا حدی که آدمی حتی تاب تحمّل روزی یکی دو ساعت بیکاری و استراحت را نیز ندارد که لحظاتی به خود آید که حتّی در آن یکی دو ساعت بیکاری را نیز به نوعی خود را بی خودتر می سازد بواسطۀ الکل یا تلویزیون یا بازی تخته نرد و انواع قمار و غیره . حتّی ورزش پرستی نیز بیش از اینکه برای سلامتی باشد به نیّت گریز و اشتغال است و به قصد نشئه کردن خویش است .
اعتیاد چیست؟
وامّا آنچه که اعتیاد نامیده می شود چیست ؟
اعتیاد به تریاک یا تلویزیون یا تخته نرد یا تفأل یا تعشیق (بازی با عشق) و یا اشتغال جنون آمیز با اشیاء محیط که معمولاً بصورت وسواس در کار روزمرّه در می آید انواعی از اعتیادها هستند .
برای اینکه انسان از خود بیگانگی اش را نبیند یعنی خود را فهم نکند یعنی اینکه انسان میلی برای یافتن خود ندارد . پس اعتیاد در واقع همان جهل پرستی است و به معنای تناسخی مضاعف و دوگانه است : تناسخ در تناسخ . و این همان گم کردن کامل خویشتن است هم خود – فراموشی و هم تن – فراموشی . پس طبیعی است که در چنین عرصه ای خویشتن به آسانی هر آن در خطر تباهی و هلاکت است بی آنکه حتّی سقوط خود را احساس کند .
تناسخ و تخدیر ذاتی انسان در طبیعتش به خود آورنده است بواسطۀ تناقضات و شکست هایی که پیش روی صاحبش می نهد ولی انسان بواسطۀ تخدیر و مسخ عمدی و مصنوعی خود برعلیه این بیداری خود می جنگد و بخودآئی اش را تخدیر می کند . به همین دلیل شکست ها ، علّت اصلی گرایش به موادّ مخدر می باشند .
پس انسان ذاتاً نشئه است و نشئه گی های عمدی و ابزاریش عملاً نشئه گی ذاتی اش را تباه می سازد و فقط برای او عذاب پدید می آورد . و امّا واقعۀ دیگری که در تخدیر عمدی و ابزاری رخ میدهد اینست که بواسطۀ این ابزارهای تخدیری امیال و صفات و جنبه هایی از نفس ناخود آگاه بروز می کند که یا بصورت حالات و احساسات و اندیشه است یا بصورت گفتار و کردار است که فرد نشئه مخصوصاً در نشئه گی های نخستین اش این بروزات را همچون ابداعات و نبوغ و خلاقیّت و واردات غیبی به ناگاه در می یابد و مجذوب و مفتونش می شود و دچار نوعی خود – شیفتگی می گردد که از مهمترین ویژه گی معتادان است که بصورت تکبّر و غروری هولناک جلوه می کند که بسیار نیز لطیف و زیرکانه در روابط اجتماعی عمل می کند که مکر اجتماعی ویژۀ این نوع افراد است .
پس آنچه که در اینجا اتفاق می افتد پرستش این صفات و کردار بکر و بدیعی است که به لحاظ شناخت برای آنها کاملاً بیگانه است و لذا اعتیاد محصول پرستش این بروزات از خود بیگانه می باشد . و بالا رفتن میزان کمّی مواد نشئه آور برای آن است که فرد همواره در هر مصرفی به چیز جدیدی از وجودش دست یابد . ولی نه تنها چنین نمی شود بلکه بتدریج دیگر همان چیزهایی هم که در نخستین مصرف مواد پدید آمده بود رخ نمی نماید و فرد معتاد به تقلید از همان چیزهایی که در نخستین نشئه گی از خود دیده بود می پردازد و بدین ترتیب ریاکاری نیز رخ می نماید که عین خو فریبی است :
و این ریاکاری در روابط با دیگران بسرعت رسوا می شود و لذا فرد معتاد بتدریج مطرود و منزوی می گردد .
پس اعتیاد منجر به پرستش تناسخ ذاتی می شود پرستش کورکورانه و جاهلانه . و به همین دلیل در افراد معتاد شدیدترین انواع خرافات را شاهد هستیم که جن گیری و رمّالی و کف بینی و فال و امثالهم از نمونه های آن می باشد . و جالبتر اینکه اکثریت بانیان این خرافات و دکان دارانش نیز معتادان می باشند که در فرهنگ ما دراویش مهد اصلی آن محسوب می شوند که این امر به لحاظ معرفتی جبر پرستی محض است ، پرستش جبر و اشاعۀ اعتقادی آن بعنوان یک حرفه . و از اینجاست که این حرفه روشی جز تزویر و شیّادی و فریبکاریهای نو به نو ندارد .
و نیز اینکه هیچ کس در تنهایی معتاد نشده است بقول معروف همواره با یک دوست و همپا در اعتیاد فرو رفته است وگویی بدون چنین رفیق عیش و نشئه گی کسی معتاد نمی شود .
و بقول آشنایی برخی از آدمها وجودشان از هروئین هم بدتر است حال آنکه خود آنها حتّی ممکن است سیگاری هم نباشند یعنی اینکه آدمی در رابطه با برخی گرایش به تخدیر خود پیدا می کنند و این برخی ممکن است همسر یا والدین و یا دوستان و همکاران باشند ولی معمولاً یک فرد بسیار نزدیک باید باشد.
و بسیاری به گونه ای مستقیم یا غیر مستقیم بواسطۀ جنس مخالف به اعتیاد کشیده شده اند حتّی اگر آن جنس مخالف خودش معتاد نباشد . کم نیستند کسانی که باطناً همسر معتاد را می پسندند البته به شرط اینکه مشکل اقتصادی پدید نیاید زیرا یک فرد معتاد فردی جبراً مطیع می باشد و به آسانی بازیچه می شود و بسرعت گول می خورد زیرا اعتیاد وی را به طور حرفه ای مبدّل به موجودی خود فریب ساخته است .
و در سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی و نیز گروههای تبهکاری سوء استفاده های خارق العاده ای از جماعت معتاد می شود و اصولاً یک جامعۀ معتاد جامعه ای شدیداً خود فریب و جبراً مطیع و به طرز حیرت آوری بازیچۀ حکّام می باشند. زیرا یک فرد معتاد مجذوب کسانی می شود که او را در خود فریبی های جدیدی قرار دهند.
نشئه گی و اعتیاد و فریب و جرم و جنایت رابطۀ مستقیمی دارند . زیرا انسانی که بیگانگی های خود را می پرستد وجودش بی صاحب است و هر فرد و نیروی خارجی می تواند در وجودش راه یابد و بواسطۀ وجودش هر کاری بکند .
بنابراین به وضوح می توان گفت کسی که اهل معرفت نفس باشد هرگز معتاد نمی شود و بلکه به تدریج همۀ عادت های مزمن تاریخی و وراثتی و حتّی ژنتیکی از وجودش پاک می گردد .
بنابراین باید گفت که آن افراد و گروه هایی که با شعار عرفان و درویشی فقط در عمل نشئه گی و اعتیاد را توجیه و تقدیس می کنند از خود بیگانه ترین و احمق ترین افراد و جریانات اجتماعی هستند و مظهر عرفان ضدّعرفان می باشند .
بنابراین اگر اهل معرفت نفس گاه به عمد از مواد نشئه زا استفاده کند این واقعه ای بکلّی دگر است و او را در خود – شناسی اش دو صد چندان یاری می کند که همین خود – شناسی هرگز امکان اعتیاد را در او پدید نمی آورد بلکه او بدین واسطه به راز همۀ عادات بشری که علّت همۀ انقیاد و بدبختی های او هستند پی خواهد برد یعنی وی بدین طریق بر حقّ تقوی که بقول امام صادق چیزی جز عادت شکنی نیست آگاه خواهد شد و جهاد اکبر که همان معرفت نفس است در عمل بیرونی بصورت جهاد بر علیه عادات وجود در می آید حتّی عادت وجود داشتن ، یعنی اعتیاد ماده . زیرا تن آدمی و حیات مادی اش علّت العلل تناسخ وجودی او هستند و بستر همۀ عادت هایش .
پس نمی توان گفت که برخی از مواد اعتیاد آورند و اصلاً چیزی به نام موادّ مخدر حقیقت ندارد . مادۀ مخدر جهان هستی ، خود وجود انسان است و انسان بی معرفت انسانی معتاد است چه به بیلش چه به الاغش چه به ساعتش و اتومبیل اش چه به چای و چپقش و چه به حشیش و افیونش .
چنین انسانی حتّی نفس کشیدنش موجب از خود بیگانگی و تخدیر فزایندۀ اوست او حتّی به هوا معتاد است و درست به همین دلیل شبانه روز از مرگ در هراس است یعنی از ترک اعتیادش به هوا .
ولی کسی که در سمت خود شناسی است و عشق به شناخت حقّ وجود خود دارد حتّی با مصرف الکل و حشیش و افیون نیز دو صد چندان از خود بیگانگی اش را می بیند و باور می کند و لذا دو صد چندان در شناخت ذات بیگانه کننده اش می کوشد تا به حقّ خود این بی خود کننده گی ذاتی اش برسد .
بنابراین شراب و افیونی که امثال بوعلی سینا و افلاطون مصرف می کردند اثری دگر داشته است و در واقع اثری کاملاً معکوس نسبت به آنچه که عموم مردم درک می کنند .
از خود-بیگانگی
هر آنچه که در طبیعت وجود انسان رخ می دهد از تولّد تا بلوغ و تا سن کمال و سستی و پیری و همۀ وقایع تمامی عمر جملگی عرصۀ بروز بی خودی های ذاتی انسان است که ذاتاً انسان را به خود دعوت می کند ولی معمولاً اکثریت بشر بواسطۀ انواع ماده های جهان خود را به عمد تخدیر نموده تا این حقیقت از خود – بیگانگی اش را باور نکند و بسوی منشأ این واقعه رجعت ننماید .
و این جهان کفر و انکار و کبر و غرور است که برای انسان جز عذاب نمی آفریند. و آنگاه که با واقعۀ مرگ تمامیّت آن تناسخ پدیدار می شود در کمالش ، رجعت بسوی خود جبراً واقع می گردد . مرگ نشئه آورترین واقعه است و به قوّت این نشئۀ عظیم و کامل است که کلّ رجعت و بخود – آئی ممکن می شود .
ناباوری از خود بیگانگی موجب بیگانه ماندن از خود است یعنی آنکه جبر وجود و مشیّت ذات را باور نمی کند جبر پرست و مجبور می ماند . پس انسان بواسطۀ باور این واقعیّت و معرفت بر آن بر عرصۀ اختیار وارد می شود . در غیر اینصورت در انواع اعتیادها اسیر است و مجبور باقی می ماند و آنگاه این مجبوریّت جاهلانه را ریاکارانه تقدیس می کند که محصول چنین کاری مذهب ضدّ مذهب است که جز اکراه و زور و ریا هنر دیگری ندارد .
هر که کبرش بیش اعتیادش بیشتر
تکبّر و انکار در مقابل پوچ شده گیهای حاصل از جریان شناخت موجب فرو رفتن در عادات و گرایش به مواد نشئه زا و اعتیاد می شود . پس اعتیاد جزا و عذاب حاصل از انکار این واقعیّت است که « من دروغ است و وجود ندارد » بنابراین هر که کبرش بیش اعتیادش بیشتر . و نیز بایست بدانیم که منزل گاه نهایی همۀ اعتیادها همانا اعتیاد به پول است . پول پرستی منشأ دائمی تخدیر شناخت بوده است .
خودشناسی
بنابراین اعتیاد و تخدیر شناخت علاجی جز خود – شناسی ندارد.
واین کتاب داروی این درد بی درمان است و مابقی روش ها فقط بر تنوّع و شدّت اعتیاد می افزاید و نهایتاً اعتیاد و تخدیر را مبدّل به مذهب دجّال آخرالزّمان می سازد همانطور که ساخته است . [5]
فلسفۀ اعتیاد
گریز از آنچه که هست و پناه بردن به آنچه که باید باشد :
تصور می کنم تمامی راز اعتیاد در همین جمله خلا صه می شود.
همیشه آنچه که هست تلخ و آنچه که باید باشد شیرین است و بشر تمامی تلاشش را در طول زندگی می کند تا به آنچه که باید باشد برسد ولی هیچگاه موفق نمی شود و همین شکست او را به سمت اعتیاد می کشاند.
اعتیاد حاصل گریز از واقعیت است و هر چه واقعیت یعنی «هستی » زشت تر باشد تمایل بشر به اعتیاد بیشتر می شود.
هر بشری از ابتدای زندگی خود ، آرزویی را در سر می پروراند . آرزوی بهشتی که باید آن را برای خود بسازد و هر چه در این رسیدن ناموفق تر باشد تمایل او به گریز بیشتر می شود که این گریز همان «خود فراموشی » است. بنابر این اگر بخواهیم بپرسیم چه کسانی به دام اعتیاد می افتند ، کسانی که از «خود » بسیار توقع دارندیا کسانی که برای «خود » آرزوهای بزرگی دارندو هیچگاه به واقعیت زندگی خود ، بسنده نمی کنند و آن را در شأن خود نمی یابند.
اما آیا توقع داشتن از «خود» بد است؟
هر بشری به میزانی که از« خود» توقع دارد برای برآورده کردن توقعاتش، تلاش می کند . شاید تفاوت بشر با سایر حیوانات در همین امر است که بشر هیچگاه به آنچه که بود بسنده نکرد و همیشه در آرزوی بهتر شدن بود و همین امر موجبات پیشرفت و رشد بشر را فراهم کرد که چنین آرزوئی، نشأت گرفته از غرور نهاده شده در بشر بعنوان اشرف مخلوقات است. غروری که به بشر اجازه نمی دهد که به «هستی »خود بسنده کند و او را به سمت «بایستی» ها می کشاند. بایستی هایی که بشکل آرزو و ارمان در بشر آشکار می شود و همین غرور است که بشر را مبّدل به ناراضی ترین مخلوق خداوند کرده است. و در عین حال همین غرور، انسان را در مقابل شکستها ، شکننده کرده است .
فرار از حقیقت
تمامی همّ و غمّ بشر در طول زندگی این است که برتری خود را به دیگران اثبات کند و حال هنگامی که او در زندگی شکست می خورد و در آرزویی ناکام می شود دو راه پیش روی دارد : اگر خود را عامل شکست بداند تمامی برتری و غرور از میان میرود و پوچ می شود اما اگر خود را عامل شکست نداند ، می تواند همچنان غرورش را برای خود حفظ کند. اما تمامی عقل و شعور و وجدانش به او می گویند که «خود » عامل این شکست است. و او برای حفظ غرورش چاره ای ندارد تا عقل و وجدان خود را خاموش کند که در این صورت است که او میتواند شکست خود را به گردن دیگران ( جامعه ، حکومت ، خانواده ، فرهنگ ، اقتصاد و.) بیاندازد و اینجاست که مواد مخدر و اعتیادآور از هر دست چه طبیعی و چه شیمیایی ، کاربرد پیدا می کنند . پس تمامی مواد اعتیادآور به بشر توانایی خود فریبی می دهند یعنی توان فرار از حقیقت.
بنابر این می توان گفت اعتیاد نتیجه غرور بشر و گریز از مسئولیت وی در قبال شکستهای زندگیش می باشد.
اما هر شکستی ، بشر را به سمت اعتیاد نمی برد.
تمامی تلاش های بشر در طول زندگی برای دست یافتن به احساس وجود است و هر کس احساس وجود را در چیزی و در جایی جستجو می کند :عده ای در دنیا و عده ای در معنا.
احساس وجود یک معناست معنایی که اگر بخواهیم از آن بیان عامیانه ایی داشته باشیم باید آن را میزان محبوبیّت هر فردی در جامعه بدانیم.
هر بشری به میزان محبوبیت خود در میان اطرافیان و جامعه خود است که می تواند وجود خود را بعنوان بشری منحصر بفرد درک و باور کند. زیرا در میزان محبوبیّت است که هر بشری بین بود و نبود خود تفاوت احساس می کند که همین تفاوت ، وجود بخش است .
تنها راه فراموشی
تفاوت بین بود و نبود همان تفاوت بین هستی و نیستی است . هر بشری در تمایز خود از دیگران و اثبات ضرورت وجود خود است که میتواند بین «بود » و «نبود»خود تفاوتی قائل شود. و احساس خوشبختی و موفقیت همان احساس ضرورت در «بودن » است و احساس بدبختی و ناکامی حاصل عدم این ضرورت.
و اینجاست که مواد مخدر بعنوان تنها راه فراموشی ، تبدیل به نیازی واجب می گردد. بطور مثال هر مردی به میزانی که وجود خود را برای خانواده اش بعنوان نان آور امری ضروری بداند و به این باور برسد که بدون وجود او ، خانواده اش توان ارتزاق ندارند تا حدودی توانسته به این احساس وجود دست یابد و یا زنی که وجود خود را برای همسر و فرزندانش ضروری بیابد و به این باور برسد که همسر و فرزندانش بدون وجود او قادر به زندگی نمی باشند تا حدودی به این احساس وجود دست یافته است. بنابر این احساس وجود امری برخاسته از روابط بین انسانهاست.
هر بشری در هر مقامی که باشد :پدر ، مادر ، فرزند ، عاشق ، معشوق ، رئیس ، مرئوس و… هر چه بیشتر به این باور برسد که وجودش در آن مقام امری ضروری است و هیچکس نمیتواند جایگزین وی شود و به قولی بی همگان بسر شود اما بدون او بسر نمی شود موجودیت خود را بیشتر باور می کندو اما هر چه وجود خود را عامتر بیابد و اینکه اگر او نباشد جانشین های زیادی به جای او خواهند بود ، اینجاست که احساس وجود تبدیل به احساس نابودی می شود.
اگر امروزه مواد مخدر چنین گسترش روز افزونی یافته است به این سبب است که هر فردی خیلی زود به این حقیقت تلخ می رسد که وجود او هیچ ضرورتی برای اطرافیانش ندارد. اگر او نباشد افراد زیادی جای خالی او را پر خواهند کرد.
در گذشته هر مردی وجود خود را برای خانواده اش یک ضرورت می یافت اما امروزه هر مردی بسرعت این حقیقت تلخ را در مییابد که وجود خود او برای خانوده اش هیچ اهمیتی ندارد وتنها اهمیت او میزان پولی است که به خانه می آورد پس هر کسی که تأمین کننده این پول باشد براحتی جانشین او خواهد شد و یا هر زنی خیلی زود به این حقیقت تلخ می رسد که وجودش بعنوان معشوق برای مردش ضروری نیست و هر زنی بسرعت جانشین او برای مردش خواهد شد و حتی برای فرزندانش نیز وجود او ضرورتی ندارد و همه خیلی زود او را فراموش می کنند.
اگر هر کدام از ما به تلاشهای روزمرۀ خود کمی دقت کنیم این واقعیت را درمی یابیم که چگونه هر تلاشی در هر بابی تنها برای اثبات ضرورت وجودمان می باشد و اینکه بدون ما هیچ کاری پیش نمی رود اما گاه وقایعی برای هر کدام از ما اتفاق می افتد که به دروغ بودن این امر پی می بریم و در می یابیم که بدون وجود ما نیز دنیا در حال گذر است، چه ما باشیم و چه نباشیم.
دریافت محبت از دیگران
اما میزان ضرورت وجود همان میزان دریافت محبت از دیگران است. و آنچه که بشر را به سمت اعتیاد می کشاند، دیدن این حقیقت تلخ است که هیچکس او را دوست ندارد. و حال که بین «بود»و نبود » او تفاوتی وجود ندارد چاره ایی نیست جز اینکه این «بودن » را با مواد مخدر از میان ببرد و شّر خود را از همه کم کند . در واقع اعتیاد یک خود کشی تدریجی است.
چرا این دوران عصر مواد مخدر و خود فراموشی است؟
اما اینکه چرا این دوران عصر مواد مخدر و خود فراموشی است به این سبب است که بواسطه صنعت بسیاری از نیازهای تاریخی بشر اجابت شد و صنعت جانشین یاری انسانها به یکدیگر شد و همین بی نیازی باعث شد که فقدان محبت ، آشکار شود و انسان مواجه با احساس نابودی در خود گردد در واقع تکنولوژی باعث شد که بی محبتی بشر آشکار شود نه اینکه ایجاد شود .
زیرا در طی هزاران سال انسان عصر سنّت، بستگی های معیشتی و دریوزه گیهای حاصل از آن را تعبیر به محبت مینمود ولی اینک نیازی به چنین نمایشاتی عاشقانه ندارد. تکنولوژ ی شرایطی را ایجاد کرد تا امکان رابطه ای دوستانه در ورای نیازهای مادی پدید آید تا معلوم شود چه کسی براستی اهل محبت است یا اهل تجارت قلوب.
تلاش برای محبت و دوست داشتن
بنابر این تلاش برای محبت و دوست داشتن کاملاً قلبی، تنها راه پیشگیری و درمان اعتیاد است انسان همیشه تلاش کرده با دریوزگی و دوستی های ریایی ، فقدان محبت را جبران کند و این تلاش مذبوحانه اساس عاطفی گرایش به تخدیر است.
و از طرفی دیگر میدانیم که آدمی به خودی خود در هر شرایطی، از خودش راضی است و «هستی » نقد او همان « بایستی » اوست ولی آنچه که بین «هستی » و « بایستی » فاصله و بلکه تضاد می اندازد نگاه دیگران است.
و اما آنچه که این نگاه را برای فرد تبدیل به انگیزۀ شخصی می سازد و خود او را نیز با «هستی» نقدش به تضاد می کشاند ارادۀ به محبوبیت برتر است که مولّد احساس وجودی شدیدتر است : احساس وجود قلبی!
و همین امر وجه تمایز انسان و حیوان است و بدینگونه است که برای انسان ، «بودن » بخودی خود کفایت نمی کند الاّ اینکه توانسته باشد با خدای خودش ارتباط یافته و در نزد او محبوب شده باشد یعنی اولیای خدا که از نگاه مردمان بی نیازند .
بنابر این بعنوان یک دستورالعمل باطنی برای ترک اعتیاد و یا پیشگیری از آن باید گفت که
انسان به میزانی که برای جلب رضایت و محبت خداوند و یا اولیای او تلاش می کند این تلاش اگر هم به شکست انجامد هرگز «هستی» او را در هم نمی شکند و بلکه موجب معنویت خالص تر می گردد.
به بیان دیگر تلاش از قلمرو« هستی » نقد به « بایستی » ها اگر بر اساس تقوا و احکام فطرت و وجدان باشد هرگز فرد را به بطالت نمی اندازد تا برای فرار از آن به قصد خود فراموشی روی به اعتیاد آورد.
تنها راه قطعی ترک اعتیاد
- ترک کسانی که بهمراهشان مواد مصرف می کنید .
- تبدیل مصرف مواد از عیاشی به دارو ، وسپس کاهش تدریجی مواد بدون جایگزین .
- ترک ستم به اهل خانه ورجعت به کانون خانواده .
- ترک گناهان بزرگ مثل زنا، ربا ، رشوه و قمار .
- ترک روابط ریائی .
- طلب حلالی از کسانی که از شما دل آزرده اند .
- رویکرد به فعالیتهای جسمانی بهراه نرمش و استفاده از طبیعت .
- مصرف فراوان شیر و عسل ومیوه جات .
- جستجوی شغلی حلال هر چند با درآمدی اندک .
- این حقیقت را بدانید که هرگز نمی توان مواد مخدر را به صرف مضرّاتش ترک نمود همانطور که نمی توان جهنّم را بخاطر عذابهایش ترک نمود . بدانید که اعتیاد غل و زنجیری است که انسان را در ستم محدود می کند . پس دست از ستم بکشید تا این زنجیر از شما باز شود . [6]
زن و اعتیاد
هر امر واحدی در مرد و زن دو نتیجۀ معکوس دارد . مرد ذاتاً برون گرا است و مخدارات وی را بسوی درون خودش می کشاند و لذا صبور و چه بسا فکور می کند . ولی زن موجودی درون گراست و مستی و نشئگی موجب برون گرائی زن می شود و او را بسوی هرزگی و فحشاء می برد و اینست که اعتیاد زن در همه جا بهمراه فاحشگی و فساد اخلاقی بوده است و در مورد مردان لزوماً چنین نیست مگر اینکه مواجه با نیاز اقتصادی شدید شوند .
تخریب عقل و حیا و فطرت
مستی و نشئگی در زن موجب تخریب عقل و حیا و فطرت است و او را بسوی شقاوت و لاابالیگریهائی می کشاند که سرنوشت او را تباه می کند و چه بسا راه نجاتی ندارد زیرا اولّین چیزی که زن در این وادی از دست می دهد عفّت و سلامت اخلاقی است و چنین زنی هیچ مأوائی ندارد و حتّی خانواده اش او را تحمل نمی کنند .
گرایش به مخدرات در زن به نوعی دگر یک معلول است معلول جدال او با اخلاق و عفّت و تقواست . و زن در حالات مستی و بیخودی راحت تر می تواند مرتکب فحشاء گردد و لذا مواد مخدر ابزاری در جهت تسهیل هرزگی زن است زیرا هوشیاری و وجدان را در وی از بین می برد . پس باید گفت خانوادهائی که دارای فرهنگ مذهبی نیستند دخترانشان یا به افسردگی مبتلا می شوند و یا به مواد مخدر می گرایند . افسردگی معلول فقدان امکان برون افکنی فحشاء است و مخدر هم این امکان را پدید می آورد . اعتیاد عذاب بی عفّتی است .[7]
منشأ اعتیاد زن
قبلاً نشان داده ایم که اعتیاد، غل و زنجیری بر کبر و کفر و غرور بشر است. ولی چه بسا هر مرد معتادی یک دلیل ویژه بعنوان بهانه ای برای ابتلایش دارد ولی زن فقط یک دلیل و یک موضوع برای این زنجیر شدگی دارد و آن عدم تمکین جنسی در قبال شوهر است .
یعنی آنقدر ناز و نرخ زنانگی خود را بالا می برد که هیچ مردی او را تحمّل نمی کند. و لذا او یا غرق در اشتغال و افسردگی می شود و یخ می زند و یا برای ارضای جنسی خود و نیز تأمین معیشت ، مجبور است که افسرده گردد و کبرش کاهش یابد تا تسلیم شود. او خود نیز به تجربه می بیند که فقط در اینصورت توان تمکین دارد تا نیازهایش تأمین شود بدون اینکه کبرش و کفر زنانگیش نابود شود. او فقط به هنگام رابطه جنسی اش مخدر را مصرف می کند و در مابقی ساعات بر شیطان کبر خود زیست می کند. درست به همین دلیل همه زنان روسپی معتاد هستند .
اعتیاد لازمه واجب این نوع زندگیست که هم کفر و کبر شان را مهار کنند و هم خفت و خواری در این راه را تحمل نمایند . رشد ناز جنسی زن در قبال شوهر که همان بالا رفتن نرخ زنانگی است رابطه مستقیمی با رشد اعتیاد دارد. و این زنان خود از علل اعتیاد مردان هستند. [8]
نشئگی: راه خروج از جامعه
آنگاه که فرد نه در درون خانواده عاطفه و فضائی برای نفس کشیدن می یابد و نه در بیرون از آن، راهی جز خروج از جامعه نمی یابد. این خروج به دو روش امکان می یابد:
گرایش به مخدرات و قانون شکنی.
با تخدیر از خانه بیرون می رود و با شکستن قوانین عرفی و شرعی و اخلاقی هم از جامعه خروج می کند. این دو ملازم یکدیگر نیز می باشند. به همین دلیل عاطفی ترین افراد سریعتر خروج می کنند یعنی آنان که عاطفی ترند ولی عقل فائق آمدن بر ستم را ندارند و این نوعی انتقام کشیدن از خویشتن نیز می باشد.
یک فرد معتاد جهان ویژه خود را ایجاد می کند و دربهای ورود و خروج به افراد خانواده و جامعه را می بندد. او بدینگونه زندان انفرادی اش را پدید می آورد.
معتادان برای خروج از این سلول انفرادی جز اندک محبت به چیز دیگری نیاز ندارند. لذا همه پروژه های مبارزه با اعتیاد و مواد مخدر پاسخی وارونه می دهند. اعتیاد لکه ننگی بر بی عاطفگی و شقاوت خانواده ها و کل جامعه است. اعتیاد، بیش از آنکه موجب خفت و رسوائی معتاد باشد موجب عذاب سائر افراد است که بسیار شیک و بهداشتی و اصولی و اقتصادی زندگی می کنند ولی در پس پرده زندگی شان جز نکبت و نفرت و تعفن نیست.
همه ما می دانیم که معتادان اکثراً به لحاظ شرافت انسانی و فضائل اخلاقی بسیار بهتر از اکثر مردمان به ظاهر سالم هستند و قلوبی بس رئوف دارند که از شقاوت و تزویر اطرافیان خروج کرده اند. اخلاق معتادان و حتی قاچاقچیان بمراتب شریف تر از واعظانی است که بر منبرها جلوه های قدسی دارند و جانماز آب می کشند. آنانکه در این خروج رهی بسوی حق نیافتند مخدر را یافتند که یک خودکشی تدریجی است. این خودکشی دگر سوی خودپرستی جامعه است.
فلسفه نشئگی و خماری
نشئگی و خماری دو وضعیت از روان بشر است: وضع خودی و بیخودی!
خودیت و منیت بشری ظرف حقارت و محدودیت و خفقان او در تن خودش می باشد که امکان برقراری یک رابطه عاطفی و قلبی و صادقانه و صمیمی را از او می گیرد و لذا برای رفع این قحطی عاطفی به الکل و مخدرات و داروها پناه می برد تا بتواند برای لحظاتی بطور مصنوعی با دیگران ارتباط برقرار کند. اینست که در محافل تخدیری همه دم از عشق و دوستی و صداقت و صمیمیت می زنند. ولی بزودی اثر تخدیری و بیخود کننده دارو از بین رفته و ادعای عشق و صدق تبدیل به فسق و خیانت و خصومت می شود الا اینکه مخدری بیهوش کننده تر به میان آید و… .
رهائی از زندان خودیت حقیر
لذا رجوع به مخدرات در واقع تلاش برای رهائی از زندان خودیت حقیر نفسانی است که نهایتاً خود این مخدرات تبدیل به زندانی مخوفتر می شوند و فرد را از آن صداقت مصنوعی اولیه خارج کرده و مکارتر می سازند و خود را رسوا می کنن . مستی و نشئگی طبیعی همان راه خود– شکنی بواسطه خودشناسی و تقوا و ایثار است. و اینگونه است که انسان می تواند از اسارت مضاعف اعتیادها نجات یابد. خودپرست ترین انسانها شدیدترین ابتلائات را به مواد مخدر و داروهای روان گردان پیدا می کنند. این عذاب خودپرستی های دورغین است: پرستش چیزی که در فرد وجود ندارد. یا بواسطه خودشناسی و ایثار می توان از خود رها شد و یا مخدارت.
انسان یا بواسطه تقوا و معرفت و عشق و ایثار به مستی و بیخودی الهی می رسد که همان شراب بهشتی است مثل شراب طهورا و شراب کافورا و زنجبیلا. در غیر اینصورت محتاج الکل و مخدارت شده و در آنجا به خودکشی می رسد.
خودپرستی بر حق و راستین از آن مخلصین و اولیای خداست که خود را فدای اراده حق نموده و در اراده او فنا شده اند و مظهر اراده او گشته اند و اینانند مقیم در جنات نعیم و غرق در مستی بهشتی. «خود» آدمی ذاتاً خداست و تا زمانیکه دل مؤمن از غیر خدا پاک نشده است خودی بر حق ندارد که قابل پرستش باشد و لذا خودپرستی مشرکانه و کافرانه همواره منجر به رسوائی است و مانع برقراری رابطه قلبی با سائرین می باشد و مستلزم تخدیر و مستی های تصنعی است.
و اینست که خودپرستان کافر جز در وضع مستی و نشئگی قابل تحمل نیستند که البته اینهم وضعی موقتی و فریبنده است و اثر بیخودکنندگی مواد از بین می رود و لذا منیت عاشقانه و مخلصانه ای که بطور نمایش به یاری مواد حاصل شده فرو می پاشد.
آنگاه که منیت ظالمانه و شقی به بن بست می رسد و در روابط منفور واقع می شود فرد خودپرست بجای توبه کردن از ظلم خود به مستی و نشئگی روی می کند تا بتواند از خود یک هویت عاشقانه و متواضع و صمیمی عرضه کند تا بدینگونه دیگران را بفریبد و مورد تجاوز قرار دهد.
ولی همین حربه تخدیری مبدل به مهلکترین غل و زنجیر بر منیت فرد می شود و فرد را در روابط با دیگران به خاک مذلت می کشاند. اعتیاد جایگزین دین و تقوائی است که طرد و انکار شده است و خویشتن داری جبری و تواضع زجرآوری پدید می آورد.
آدمی یا خودش از خود می گذرد و یا مواد مخدر خودش را در هم می کوبد و نابود می سازد. پس تنها راه ترک اعتیاد همان ترک خودپرستی و هویت های دروغین و تصنعی است.[9]
صد رحمت به تریاک
آیا براستی اینهمه هیاهو و بسیج و مبارزه ملی سی ساله برعلیه تریاک که نتیجه ای معکوس هم ببار آورده است و اینهمه هزینه های میلیاردی و تلفات جانی و ناامنی ترابری برای مردم چرا کسی فکری بحال این همه داروهای روان گردان در جامعه نمی کند که از سیگار هم فراوانتر و ارزانتر و هزاران بار مهلکتر از هروئین است.
تریاک و مشتقاتش در مصرف بلند مدت تن را تباه می کند ولی این روان گردانها حتی با مصرف یکبار مغز و وجدان و اراده فرد را تخریب نموده و گاه بطور جبران ناپذیری موجب نابودی روان یک انسان می شود. این ضایعه چنان غیر قابل علاج است که براستی باید گفت: صد رحمت به تریاک!
و اینک اعلام می کنم که نسل جوان ما بسوی انهدام شعور و وجدان می رود تا دیرتر نشده فکری بحال این روان گردانهای قاچاقی و داروئی نمائید که همه مردم مثل نقل و نبات می بلعند تا شاد و شنگول باشند.
این کمترین کاریست که یک مسلمان می تواند کرد و باید کرد: امر به معروف و نهی از منکر به قیمت ساقط شدن از حیات اجتماعی و اقتصادی و علمی و فرهنگی و… .[10]
فهرست منابع
[1] از کتاب فرهنگ خان جانی،ص26،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب صوتی این اثر کلیک کنید.
[2] از کتاب فرهنگ خان جانی،ص64،اثر استاد علی اکبر خانجانی.
[3] از کتاب : کندوکاوی در اصول،جلد دوم،ص 41،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود این کتاب کلیک کنید.
[4] از کتاب:خلقت دوباره،ص32،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب حق بودن کلیک کنید.
[5] از کتاب :شناخت شناسی،ص81،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب صوتی این اثر کلیک کنید.
[6] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلداول،ص173،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود این کتاب کلیک کنید.
[7] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلداول،ص182،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود این کتاب کلیک کنید.
[8] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلداول،ص193،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود این کتاب کلیک کنید.
[9] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلدپنجم،ص264،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود این کتاب کلیک کنید.
[10] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلدپنجم،ص283،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود این کتاب کلیک کنید.
سلام.باتشکر از این مطالب کامل و کاربردی ،بسیار عالی و راه گشاست.
کمک مالی به معتادان، جهت تهیه مواد، خیانت به آنهاست.
سلام
از مطالب مفید شما ممنونم
امیدوارم همه معتادان و خانوادههایی که دچار این معظله هستند این مطلب رو ببینند.
و اینکه
فکر میکنم این جمله که در قسمت خودشناسی است ایراد دارد.
بنابراین اعتیاد و تخدیر شناخت علاجی جز خود – شناسی ندارد.
درستش این نیست که اعتیاد و تخدیر علاجی جز خودشناسی ندارد؟
سلام،مطلب درباره اعتیاد تا الان به این خوبی نخوانده بودم:
اعتیاد ، عذاب تکبّر و سلطه گری بشر است و او را تعادل می بخشد و جبراً ستمش را مهار می کند …
متشکرم
تشکر از شما. کسی این مطلب رو بخونه نیازی به هیچ مرکز ترک اعتیاد نداره به شرطی که بخواد و عمل کنه