بهشت
فهرست مطالب
مقدمه
بنام خـداي زميـــــن و زمـــان | يكـي سازِ زمّ هميــــــن و همـــــان | |
بنام همــــوئي كـه جـــــان آفــريد | بهشت و جهنّـــــم از آن آفــــريد | |
به يكــــــدم جان را جهاند از عدم | عدم شد سراسر بساط قلم | |
چو خود را برافكند از ذات خويش | نه كم آمد و ني دمي گشت بيش | |
يكي بود و آمد دو تا بهر دوست | بدين سان تمام گناهش نكوست | |
گناهي نباشد بجز اين دوئي | بجز اين دوئي هم نباشد توئي | |
همه سرّ عالم بگفتم عيان | بنام هموئي كه كرده بيان | |
بيان هـــم نباشـد بجـز بيـن دو |
| یکی هـم نیـابی بجـز عین دو |
از مقدمه کتاب غزل عشق، اثر استاد علی اکبر خانجانی
پدیده شناسی بهشت
بسم الله الانیس
1- بر لب جوی آب و سایه سرو و می بیغش و رفیق شفیق در مقامی امن : اینست کل آن بهشتی که همه آدمها فطرتاً در جستجویش هستند که بیان قرآنی بهشت هم جز این نیست .
آیا براستی تدارک یک چنین شرایط ساده و مفتی چرا تا این حد محال است و تبدیل به بهشتی موعود در آخرت شده است آنهم با هزار شرط و حساب و کتاب و مؤاخذه ای باریکتر زمو که از هر هزاران نصیب یکی شود . آیا براستی این چه رازی است ؟
2- این بهشت و حیات آرمانی همه عقلاء از نیمه دوم عمر است که دوره هوس و بازی و حماقت بسر رسیده است . ولی چرا اینقدر دست نیافتنی است ؟
3- البته جوی آب و درخت سرو و می بیغش به وفور یافت می شود و جایگاهی امن نیز . ولی آنچه که از این عناصر و تشکیلات بهشتی ، نایاب و کیمیاست همانا رفیق شفیق و یار غار و دلبر دلدار است که بقول حافظ دریغ ندانستم که آن کیمیای سعادت رفیق است رفیق .
برجسته ترین ویژگی حیات بهشتی
4- در قرآن کریم نیز برجسته ترین ویژگی حیات بهشتی همانا یاران و همسران بهشتی اند که عاشق بر شوهران خویشند و باکره های کاملند که چشم هیچ بیگانه ای به آنها نیفتاده است .
5- علاوه بر این در قرآن می خوانیم که هر کسی بهمراه یک رفیق به بهشت یا دوزخ می رود و درواقع هیچکس به تنهائی به جائی نمی رسد و حرکتی ندارد .
6- بهشت ازلی آدم و حوا هم بر اثر اختلاف و مشاجره و عداوت بین این دو مختل شد و از آن خارج شدند .
7- پس بهشت هم در مفهوم حقیقی و الهی و هم در ادراک مجازی و بشری امری واحد است و شرایط واحدی دارد و بر محور یک رفیق شفیق یا همسری همدل و باوفا معنا و تحقق می یابد .
گمشده آدمی در جهان
8- پس آنچه که کیمیاست یک یار غار همدل و باوفاست و اینست گمشده آدمی در جهان .
9- و امّا وعده الهی برای بهشت اخروی چیست ؟
دل نبستن به دنیا و اهلش و صرف نظر کردن از احیای بهشت در حیات دنیاست و صبور ماندن و تقوا پیشه کردن . زیرا همه تلاشهای بشری جهت تشکیل بهشت در حیات دنیاست که منجر به جنون و جنایت و تبهکاری و ستم و جهنم می شود . زیرا تلاش برای بهشت نمودن حیات زمینی است که زمین را مبدّل به دوزخ نموده است .
10- بهرحال به تجربه هم می دانیم که هر کسی دوره کوتاهی از زندگی خود را دارای حیات کمابیش بهشتی بوده است که بناگاه از دستش داده است . پس آدمی در این دنیا قادر به حفظ بهشت نیست .
11- این بهشت های نسبی هر کسی در حیات دنیا بی هیچ زحمتی وجود داشته است که تلاش برای ارتقاء و تکمیل و جاودانه سازی آن منجر به از دست دادن آن شده است درست مثل ماجرای از دست رفتن بهشت از نزد آدم و حوا .
12- پس در یک کلمه اگر دو نفر یکدیگر را متقابلاً دوست بدارند و همدل و همراه باشند در هر شرایطی زندگی کمابیش بهشتی دارند و راضی اند .
عنصر ثابت و اصل بهشت
13- پس محبت و دوستی متقابل عنصر ثابت و اصل بهشت است که بواسطه حماقت و سوء تفاهم و توقعات جاهلانه و تلاشهای مذبوحانه از بین می رود .
14- پس فقدان معرفت است که بهشت را تباه کرده است همانطورکه پیامبر اسلام هم میفرماید که بهشت اجر طالبان علم علی(ع) است . و علم علی هم معرفت نفس است یعنی عرفان .
15- پس محبت و دوستی متقابل سنگ زیربنای بهشت است که بواسطه معرفت نفس استمرار می یابد و جاودانه می گردد .
پس عشق و عرفان دو رکن بهشت است .
16- در داستان هبوط آدم در قرآن نیز شاهدیم که به چه ساده گی ابلیس توانست به وسوسه جاودانه کردن بهشت برای آدم و حوا آنها را بفریبد و بسوی درخت ممنوعه بکشاند و ساقط سازد درحالیکه آدم و حوا در بهشت جاودانه بودند بشرط نزدیک نشدن به شجره ممنوعه .
و ابلیس آن دو را درست به سمتی کشاند که بهشت را از آنها می گرفت و آن دو پیشاپیش این امر را می دانستند .
پس ابلیس آنها را احمق و بلکه دیوانه کرد و دچار نسیان نمود و آگاهی شان را تباه ساخت و موجب خروجشان از بهشت شد .
پس نسیان و حماقت و جنون راز خروج از بهشت است .
17- یعنی آدم و حوا دقیقاً همان کاری را کردند تا جاودانه شوند که دقیقاً همان یک کار را می بایستی نمی کردند تا جاودانه بمانند . و این عین جنون است .
18- در حقیقت ابلیس ، آگاهی و شعور آدم و حوا را وارونه ساخت و نباید را تبدیل به باید نمود . زیرا این دو در بدو خلقت از خدایشان شنیده بودند که نبایستی به شجره ممنوعه نزدیک شوند تا در بهشت جاودانه بمانند .
دلیل خروج از بهشت
19- آیا براستی چه بلائی بر سر آدم و حوا آمد که بدینگونه مالیخولیائی بازیچه ابلیس شدند .
20- حقیقت اینست که این دو در بهشت حوصله شان سرآمده بود و لذایذ بهشتی برایشان عادی و سهو شده بود و خاصیت بهشتی بهشت در نزدشان پوچ شده بود و بدنبال بهانه ای برای خروج از این وضع بودند که ابلیس این بهانه را فراهم آورد .
21- در حقیقت آدم و حوا دلشان از خوشی زده شده بود و از سر بی دردی احمق و دیوانه و بازیچه ابلیس شدند و از بهشت رانده شدند . درد بی دردی تنها دلیل خروج از بهشت است .
22- برای ماندن در بهشت و جاودانه کردن آن لذت بردن کافی نیست بلکه بایستی این لذت را فهمید و بهشت را کشف کرد زیرا بهشت حضور پروردگار است .
و علم علی (ع) که همان معرفت نفس است به معرفت رب می رسد که :
هر که خود را شناخت خدا را شناخت .
23- معرفت همان عنصر جاودانگی بهشت است .
24- آنچه که سهویت و عادات و پوچی حاصل از بهشت و خوشی را می شکند معرفت درباره آن است .
25- و مهمترین عنصر لذت بهشتی همانا عشق و محبت است پس معرفت درباره عشق هسته مرکزی بهشت شناسی و جاودانه سازی بهشت است : عرفان عشق و عشق عرفانی !
26- عشق ، پروردگار است و عشق شناسی همان خداشناسی است که گوهره بهشت بعنوان حضور خداست چرا که :
چون دو دل یکی شود سومی خداست .
پس عشق و همدلی همان حضور خداست .

27- پس عشق شناسی همان خداشناسی حضوری و وجودی است و این همان درب بهشت در حیات دنیاست .
28- کسی که خداوند را در جهان هستی بشناسد جهان را بهشت می یابد زیرا همه چیز را دوست داشتنی و عاشقانه می یابد . و هر که عاشق باشد در بهشت است .
29- پس مذهب وحدت وجود مذهب کشف بهشت در دنیاست و این مذهب محصول معرفت نفس است و معرفت نفس حاصل ارادت و عشق عرفانی در رابطه با عارفی صدیق است .
30- پس رفیق شفیق همان پیر معرفت است که جهان را برای مرید ، بهشت می سازد .
31- در نقطه مقابل عشق عرفانی ، شجره ممنوعه قرار دارد که همان نژاد و نژادپرستی است که براساس شهوت جنسی بنا شده است و لذا همواره رابطه شهوانی و زناشوئی خصم درجه یک عشق عرفانی است و لذا بنا به قول خداوند در کتابش همسر و فرزند دشمن آشکار ایمان و خداپرستی است که از عشق عرفانی برمی خیزد .
32- و لذا در حیات دنیا هرگز همسر نمی تواند رفیق شفیق باشد زیرا بسته به شجره ممنوعه است و با ابلیس اتصال دارد .
33- پس در حیات دنیا درب بهشت همان رابطه ارادت و اطاعت عرفانی از پیر معرفت است . [1]
از کتاب پدیده شناسی عرفانی،ص 150،اثر استاد علی اکبر خانجانی
زندگی آرمانی
بهشت زمینی
اللّه
آیا براستی زندگی آرمانی من در این دنیا چیست ؟
هیچکس نیست که تصویری از یک زندگی ایده آل نسبی برای خودش در آینده ای نه چندان دور ، در ذهن نداشته باشد وگرنه منفعل و پوچ در گوشه ای می افتد و دست و دلش به هیچ کاری نمی رود .
زندگی آرمانی برای من براستی و بدون هیچ تقلید و تلقینی همان است که حافظ در یک بیت گفته است . همین الان داشتم زندگی آرمانی خود را مجسّم می کردم که دیدم خیلی آشنا است و یادم آمد که تصویری از بیتی از حافظ شیراز است :
لب جوی و زیر درخت سرو و شراب ناب و رفیق شفیق !
و من این صحنه را کاملتر می کنم :
در جائی نزدیک پایان جهان که هیچکس نیست و حتی گذر کسی هم به اینجا نیفتاده است و نخواهد افتاد .
آیا این تصویر حافظ و بنده از زندگی آرمانی همان لحظاتی نیست که محمّد (ص) در سدرة المنتهیٰ یعنی در نزد آخرین درخت جهان ، با دوست خود گپی زد و بازگشت ؟ براستی چرا بازآمد ؟ مجبور بود ؟
در آنجا هم رفیق شفیق بود و هم درخت سرو و هم شراب ناب طهورائی .
و اما آیا جوی هم بود ؟ حتماً بوده است زیرا در قرآن جنت در همه جا بهمراه نهر روان است و شرابی که در میان است و می گردانند و یار مه روی و بکر و پاک و عاشق و درخت طوبی .
این همان بهشت موعود است پس این زندگی آرمانی بغایت ساده و کم خرج و سهل و ممتنع که گوئی به آسانی بدست آمدنی است محال است و فقط برای کسانی که خدا از آنان راضی است اندکی در این دنیا و اصلش در جهان دیگر ممکن می شود .
ولی آیا براستی برای چند درصد از آدمها ، چنین صحنه ای از زندگی همان بهشت مطلوب و زندگی آرمانی محسوب می شود ؟ بی شک فقط انگشت شماری . و لذا اهل بهشت هم اندکند .
برای اکثریت قریب به اتفاق مردم زندگی آرمانی همان دوزخ است و لذا به آن می رسند اندکی در این دنیا و اصلش در آن دنیا .
کلید درب بهشت
پس هر کسی بالاخره به مقصود خود می رسد . پس تفاوت بین کافر و مؤمن در صورت بیرونی و محسوس همان تفاوت بین دو سلیقه است و دو زندگی مطلوب متفاوت :
طبیعت و سکوت و تنهائی و مستی بهمراه یار غار .
و دیگری صنعت و غوغا و عربده و بریز و بپاش و بزن و بکش .
پیدا کردن چنین طبیعتی هنوز هم محال نشده است و می توان گوشۀ دنجی از طبیعت و خلوت یافت . شراب ناب هم چه مصنوعی و چه طبیعی و باطنی اش حاصل می آید اگر یار غار و رفیق شفیق پیدا شود . تمام مسئله همان پیدا کردن یار است . یاری صدیق و پاک و باوفا و اهل دل و معرفت و عاشق . اینست کلید درب بهشت !
بهرحال این بهشت نیز درجات دارد همانطور که برای محمّد ، نابترین آن حاصل آمد ولی نماند و بازش گردانید همان یار. گفت : فعلاً برو و خیلی کار داریم . عشق باشد برای بعد !
محمّد پس از رجعت از معراج و از زیر آن درخت ، رنجور شد و تا به آخر عمر رنجور بود و تب و لرز داشت . کسی که بهشت را چشیده و دیده دیگر تاب تحمل دنیای دوزخی مردمان شقی و جاهل را ندارد .
کسی که در آنجا آنقدر پاک شده است در دنیا هر کس و چیزی بیمارش می کند .
همه چیز این دنیا فاسد و میکروبی و زهرآگین است مخصوصاً آدمهایش.
و اصلاً دنیا بدون آدمهایش بهشت است .
دوزخ فقط برای آدمیان است و مخلوق دست و اراده و عمل آدم است.
مقام خلیفه گری انسان در خلق دوزخ صنعت و تمدّن خودنمائی کرده است .
خدا بهشت را آفرید و آدم هم دوزخ را . البته آدم قصد بازسازی بهشت را داشت که دوزخ پدید آمد .
پس آدم احمق است و خلاقیتش واژگونسالار است و همۀ فهم او وارونه است .
درخت آنهم تک درخت . و جوی آبی روان در زیر آن . و من نشسته در زیرش با دستی جام می و دستی در گیسوان یار:
اینست بهشت و حیات آرمانی و جاوید انسان !
وعدۀ خدا در بهشت هم جز این نیست .
پس بر حقی ذاتی استوار است این آرمان !
این همان صحنۀ مینیاتور ایرانی – اسلامی است .
نیاز ذاتی همۀ انسانها در سرآغاز زندگی همین صورت از بهشت است و همۀ تلاش ها جهت برپائی این بهشت است که اکثراً موفق به برپائی آن می شوند اگر بخواهند .
ولی این بهشت عمری ندارد و تراژدی آدم – حوا همواره تکرار می شود و زان پس برزخ و دوزخ است . و عموماً حتی خاطرۀ آن بهشت هم از یادها می رود .
اشکال در همان رفیق شفیق و یار غار است که ابلیس بسراغش می آید و فتنه می کند در جهت جاودانه سازی آن بهشت . ولی حاصلش نابودی بهشت است .
تمام جنون ، برخاسته از جاودانه سازی بهشت جاوید است . و این جاودانه سازی چیزی جز حرص و طمع و افزودن آفتابه و لگن بر این بهشت نیست که مرضی زنانه است .
ساده گی یکی از اسرار این بهشت است .
و وسوسۀ ابلیس در پیچیده سازی آن است . البته امروزه ساده گی را فقر و فلاکت می دانند و تمام بدبختی از جنون خط فقر است که بهشت را دوزخ می سازد .
اکثر زناشوئی ها در روزهای نخست خود کمابیش تجربه ای از این بهشت هستند که بواسطۀ وسوسۀ زن و اطرافیانش از دست می رود .
بهشت همان زندگی طبیعی است با دلی پر از محبّت و اندیشه ای قانع و ساده .
صدای پای آب و نغمۀ باد و شراب از دست یار و بوی خاک و تماشای جمال یار ، کل بهشت است .
این بهشت حواس است : دیدن و شنیدن و بوئیدن و چشیدن و لمس کردن .
این همان چیزی است که مرده است و لذا بهشت ناممکن شده است .
در خارج از بهشت بسرعت حواس از کار می افتند و دچار استحاله می شوند و بلکه وارونه می گردند و اینست که آدرس بهشت منتهی می شود به دوزخ .
این بهشت که بهشت حیوانی هم نامیده می شود آرمان دست نیافتنی انسان شده است که فقط انگشت شماری از آدمها بعنوان عارفان به آن می رسند یعنی به حیات حیوانی می رسند . و این است که در قرآن اکثر مردمان را پست تر از حیوان می یابیم .
همۀ جانوران در بهشت هستند و بر احوال اشرف مخلوقات تأسف می خورند .
اینست که امروزه همزیستی با حیوانات یکی از مهمترین روش رسیدن به آرامش و سعادت شده است تا آدمی بهشت وجودشان را ببوید و در کنارشان نسیمی از بهشت را دریابد .
ولی تا زمانی که همۀ مردمان در دوزخند عارفان هم اجازه ندارند و نمی توانند برای مدت طولانی در بهشت بمانند و باید به آتش مردم بسوزند در حالیکه قصد نجات و شفاعت و هدایت آنها را دارند .
و اینست آن علتی که محمّد را مظهر رحمت خدا بر بشر نامیده اند زیرا ازعالیترین بهشت آنهم نه بهشت حیوانی که بهشت عرفانی و روحانی و لاهوتی گذشت و دوباره برای هدایت خلق به دوزخشان بازگشت . اینست ایثار واقعی !
من هم چند صباحی این بهشت عرفانی و روحانی را در دازگاره تجربه کردم . و لذا از غذا و غرایز دنیوی و جانوری بی نیاز شده بودم . ساقی ام خداوند بود و دوستم امام زمان . آن بهشت را تبهکاران اطرافم از فرط بخل و کفر ، تباه کردند و خودشان هم به درک اسفل سقوط کردند .
در روستای بار هم آن بهشت در حال احیاء بود که باز تبهکارانی دگر به میان آمدند و به عمد تباهش کردند و خود رفتند به جهنّم .
دوزخیان تاب تحمل لذایذ بهشتی دیگران را ندارند . و لذا دوزخیان اطرافم تا سر حد قتل من به پیش رفتند . و علت این بود که من قصد داشتم آنها را هم بهشتی کنم و آنها بهشت را دوست نمی داشتند .
دوزخ بهشت نما
داستان بهشت عجیب داستانی است و کل داستان بشر بر روی زمین است .
همه طالب بهشت هستند بی آنکه تاب توان تحملش را داشته باشند .
بشر هرگز نمی تواند تصمیم خود را بگیرد که آیا اصلاً چه می خواهد :
بهشت یا دوزخ !
و لذا به یک زندگی مالیخولیائی دچار می شود که نه بهشت است و نه دوزخ و بلکه در درّه ای مخوف در فاصلۀ بین دوزخ و بهشت سرنگون می شود یعنی درک اسفل السافلین . و این سقوط در صنعت است : دوزخ بهشت نما یا بهشت دوزخی !
بهشت یعنی
بهشت چیزی جز هنر و علم ساده زیستی و رضایت و قناعت نیست .
بهشت همان لذت بردن از غایت ساده گی و صفا است : بودن محض !
بهشت یعنی قرار گرفتن و غنودن در بودن محض ! بودن برای بودن !
به لحاظ فلسفی و عرفانی این همان مقام رسیدن به وجود محض است که کمال معرفت و هویت است : بودن ! و نه چیزی بودن و برای چیزی بودن .
بهشت همان هستی است و دوزخ هم چیستی است .
این همان تفاوت بین وجود و ماهیت است .
انسان ذات گرا و انسان صفت گرا .
انسان حال گرا و انسان آرمان گرا !
انسانی که هست و انسانی که می خواهد باشد .
پس فرق انسان بهشتی و دوزخی فرق بین کسی است که وجود دارد و کسی که دچار عدم است و می خواهد به وجود آید .
برای رسیدن به بهشت
برای رسیدن به بهشت باید از جهنم دل کند و گذشت .
از وسوسه ها و فریبها و وعده های دروغین شیطان در دوزخ باید رها شد و این مستلزم معرفت است دربارۀ خود و شیطان و بهشت و دوزخ .
پس علی راست می گوید که
دوزخی جز بی معرفتی نیست .
اساس بهشت
بنابراین اساس بهشت دنیوی یک یار غار و رفیق شفیق و انسانی هم سرنوشت و باوفا و بلکه عاشق است . عشقی پاک و برای خدا و بر مبنای ایمانی استوار و معرفتی دینی ، اساس بهشت است همانطور که دربارۀ همسران بهشتی در قرآن می خوانیم که همسرانی هم جمال هستند یعنی ظاهر و باطن همدیگرند .
به لحاظ صدق و اتحاد قلبی تا آنجا پیش رفته اند که به لحاظ صورت هم عین هم هستند . صورت واحد مستلزم سیرت واحد است .
پس صدق یار اساس بهشت است . و همین نکته راز قحطی بهشت در حیات دنیاست .
همۀ انسانهای پاک و با معرفت و صدیق دارای همسری مذکور در بهشت اخروی در عالم غیب هستند که برای برخی این همسر اخروی پا به عالم دنیا می نهد و با آنها همسر و یاور و هم سرنوشت می گردد . و این اساس بهشت است .
همسر بهشتی
همسر و زن بهشتی بایستی عاشق بر شوهر خود باشد .
این قاعده هم طبق تجربۀ بشری و هم قول قرآنی دربارۀ همسر بهشتی ، مصداق دارد . یعنی عاشق بودن مرد کافی نیست و بلکه حتی لازم هم نیست بلکه این زن است که باید عاشق بر مرد باشد زیرا این اوست که بهشت را تباه می کند و بازیچۀ ابلیس قرار می گیرد .
و زنی که عاشق باشد بازیچۀ ابلیس نمی شود .
پس عشق زن به مرد در صورتیکه مردش انسانی مؤمن و بامعرفت باشد پدید آورندۀ بهشت زمینی است و این از نوادر روزگار است که اصولاً زنی عاشق بر مرد شود آنهم مردی مؤمن و با معرفت و پاک که طبعاً از دنیا بهره ای اندک دارد و از آن پاک است . برای زن هم رستگاری جز این نیست .
تفاوت بین بهشت و رضوان
حیات بهشتی در حیات دنیا بزرگترین مانع و حجاب رسالت انسانی و دینی است و این دو ضد و نقیض یکدیگرند . زیرا رسالت معنوی در جامعه موجب از دست رفتن بهشت می شود و این رسالت مستلزم بلاپذیری و مصیب دوستی برای رضای خدا و خدمت به مردم است .
این تفاوت بین بهشت و رضوان خداست . و رضوان برتر از بهشت است .
در واقع انسان مؤمن بین بهشت و رضوان مخیّر می شود .
زیرا بهشت عرصۀ ارضای نفس به روش دینی و تقوا می باشد ولی رضوان عرصۀ رضای خدا و خلاف نفس بشر است .
اصولاً انسان برای بهشت خلق نشده است بلکه برای رضوان الهی خلق شده است که بهشت هم یکی از موقعیت های زندگی اهالی رضوان است تا بتوانند به رسالت معنوی خود ادامه دهند و در عذاب نفسانی نباشند تا انرژی حیاتی آنها هدر نرود .
طبق قول قرآن ، در بهشت آدمی هر چه که بخواهد همان می شود یعنی دارای قدرت خلاقۀ کن فیکون است .
پس بهشت همان قلمرو مقام خلافت اللّهی انسان است .
پس بهشت بمعنای رسیدن انسان به ذات خدائی خویشتن است و کسی به خود می رسد که به لحاظ امیال دنیوی ، از خود گذشته باشد .
کسی که از صفات خود بگذرد به ذات خود که خداست می رسد و قدرت خلاقه می یابد و برای خدا می نشیند در خویش .
در واقع کسی به بهشت می رسد که از بهشت بگذرد آنهم نه به حساب و معامله و مکر که با عشق و معرفت و حق پرستی .
یعنی کسی که به دین وارد می شود تا به بهشت برسد سر از دوزخ درمی آورد .
ولی کسی که به دین وارد می شود تا به خدا برسد ، به بهشت می رسد که قلمرو حضور خداست . به همین دلیل کسی که به بهشت می رسد باز برای رضای خدا از بهشت می گذرد . پس انسان باید عاشق حق باشد نه خودش .
عناصر بهشت
بهشت دارای این عناصر است :
آب و درخت و یار و شراب :
این چهار رکن بهشت در قرآن می باشد :
باغ و نهر روان و همسر بهشتی و ساقیانی که شراب می گردانند بهمراه انواع غذاهای بهشتی .
ولی اینها عناصر غریزی و صرفاً حیوانی بهشت است .
عنصر روحانی و عرفانی آن حضور خداوند است که درک می شود که آن عناصر غریزی معلول این حضور است .
همانطور که در قرآن دربارۀ مخلصین می خوانیم که :
اینان در جنات نعیم پروردگارند و محل ارادۀ خداوند می باشند و ارادۀ آنها در ارادۀ خدا حل شده است . پس محل حضور خداوند هستند .
و لذا مسئول اعمال خود نیستند چون اعمالشان ، فعل خداوند است که از وجودشان جاری می شود و این همان مقام خلافت اللّهی است که آنها را سپر بلای خدا در میان مردم نموده است .
پس بهشت مخلصین در حیات دنیا جمع نعمات و لذایذ است با بلایا و محنت کشی برای رضای خدا .
دارالسلام
بهشت به لحاظ وضعیت وجودی انسان همان وضع ” سلام ” و سلامت است همانطور که سخن محوری در رابطۀ اهل بهشت هم ” سلام ” است و ” دارالسلام ” یکی از نامهای بهشت است .
سلامتی چیست ؟
سلامتی عبارت است از آرام و قرار روحانی آدم در وجود خودش .
و این همان مقام رضا است : رضایت انسان از آنچه که هست !
زیرا بیماری همان بیقراری است . پس آدمی ممکن است بظاهر بیماری نداشته باشد ولی در خود بیقرار باشد و یا به عکس .
راه رستگاری مرد
آب و درخت و شراب در همه جا پیدا می شود ولی یار است که کیمیاست .
دوزخ حیات بشری از بی یاری است . اگر یک یاری دلدار باشد همه جا بهشت است . ولی گوئی قرار نیست که در این دنیا چنین یاری نصیب کسی شود الا آنکه آن یار خود خداوند باشد یا تجلّی ای از او در یکی از اولیای او .
و آدمی تا دل و جان از این دنیا و اهلش نشسته لایق یاری او نمی شود . لایق بهشت او نمی شود .
” آیا پنداشته اید که تا همچون شتری از سوراخ سوزنی عبور نکنید لایق بهشت خدا می شوید . ” قرآن .
آدمی بایستی معنای بهشت را نیز دقیقاً فهم کرده باشد و بداند که چه می خواهد و بهشت نفس او چیست .
و اما عبور از سوراخ سوزن چیست ؟ این سوراخ کدامست ؟
زن اصولاً این استعداد را دارد که از دوزخی ترین شرایط برای خودش در اندک مدتی یک بهشت غریزی تدارک می بیند و بسرعت خود را به نسیان می سپرد .
پس این عبور از سوراخ سوزن از برای مردان است . این سوراخ همان عبور از سوراخ غرایز است مخصوصاً غریزۀ شهوت . عبور از وصال جسمانی .
اینست راه رستگاری مرد و نجاتش از دوزخ . دوزخ مرد ، دوزخ شهوت اوست .
بهمین دلیل یکی از ویژه گیهای بهشت در قرآن فقدان لذت شهوانی و وصال جسمانی است و کل لذت از طریق نگاه است یعنی وصال جمالی و نه شهوانی .
و این شاقه ترین جهش و خروج و عبور یک مرد از تمامیت مردانگی حیوانی خویش است . این همچون فوران و خروج منی از اعماق ذات به بیرون است .
این همچون تف کردن مردانگی حیوانی خویش از اعماق ذات است .
این همچون یک عطسۀ جاودانه است که فقط در موقعیت بسیار ویژه که حاصل عمری رنج و محنت کشیدن از بابت عشق است ، ممکن می شود .
این همان فائق آمدن مرد بر تمامیت مردانگی خویش است .
اراده کردن در این امر کافی نیست هرچند لازم است .
محنت محبّت کشیدن شرط کافی در این رهائی است .
آنگاه که مرد می بیند که عشق و صداقت و وفای به وجدان را مجبور است بدلیل نیاز جنسی ، زیر پا نهد و به محبوب خود خیانت کند هر چند که محبوب این جفا را طلب کند ، آنگاه است که مرد اگر بخواهد بین حق عشق و حق شهوت ( فسق ) انتخاب کند مواجه با انتخاب سرنوشت ابدی خویش است .
همۀ مردان خدا از اینجا حساب خود را از سائر بشر جدا کرده اند : عشق در فراق !
و این سرآغاز راه خروج است ولی هنوز راه بسیار است . مردی که نمی خواهد جز به محبوب خود بنگرد ناچار است که تمام عمرش را در نبرد برعلیه مردانگی حیوانی خود سر کند .
و این تمام قدرت حیاتی او را بهدر می دهد . و لذا دست بدامان خدا می شود تا او را از این حیوانیت پاک و بی نیاز سازد . و این بی نیازی جز به نظر او ممکن نمی آید و این سرآغاز خروج از دوزخ شهوت و مردانگی غریزی است . این آغاز بهشت است .
اصولاً زن نمی خواهد پاسخگوی دل مرد محبوب خود باشد زیرا در اینصورت بایستی اهل عصمت بمعنای حقیقی کلمه شود و زنی قدیس گردد . و این کار هر زنی نیست . و مشکل مرد از اینجا آغاز می شود .
اکثر قریب به اتفاق مردان با زن معامله می کنند و دل خود را زیر پای شیطنت او می نهند تا از ارضای جنسی خود برخوردار باشند و این انهدام مرد است . و این کل راز مرد و مردانگی در جهان است .
بهشت و دوزخ از رابطۀ آدم – حوا پدید آمده است .
بهشت همان بهشت عشق و عصمت و وفاست و دوزخ هم آتش فسق و شهوت است که به قیمت زیرپا نهادن عشق و عصمت حاصل می آید که حاصل بی وفائی زن است . زیرا زن نمی خواهد دلش را تماماً به مردش دهد . و دین خدا از اینجا پدید آمد یعنی با خروج آدم و حوا از بهشت عشق و عصمت و وفا .
بهشت همان ” به هست ” است، هستی است . همان خاک و آب و گیاه و رود و بلبل و شراب و یاری از میان آدمیزاده است . اگر یار باشد هستی همان به هستی یعنی بهشتی است . ولی این هستی جز بهمراه صاحبش نمی تواند به هستی باشد .
و یاری هم جز او نیست . آدم و حوا دو صورت مجازی و میرا از حضور او در هستی است و نمی تواند جای او باشد الا اندکی .
در طول تاریخ فقط اندکی از مردان بودند که بر عشق ماندند و انگشت شماری از زنان که عشق را درک کرده و حقش را که وفاست ادا نمودند . این یک مشکل و معمای هستی شناسانه است .
وفای به عشق ، وفای به هستی است ، وفای به خالق است زیرا آدم جانشین اوست و حوا هم جانشین آدم.
عشق همان نور جاودانگی هستی است آنکه جاودانگی را درک و باور کند به عشق وفا می کند . پس این یک حماقت عظیم بشر در تاریخ است این بیوفائی زن و خودفروشی مرد .
پس دوزخ حاصل هستی نشناسی است و قدرنشناسی دربارۀ خویشتن . و آنکه قدر خود نشناخت بخود خیانت کرد و هلاک شد . دوزخ این هلاکت حاصل از بی معرفتی است .[2]
فهرست منابع
[1] از کتاب پدیده شناسی عرفانی،ص 150،اثر استاد علی اکبر خانجانی
[2] از کتاب : بارانداز حکمت، ص4، اثر استاد علی اکبر خانجانی
سلام. بسیار عالی بود متشکرم
سلام ،سپاس
مطالب بسیار زیبا است
.ان شاالله هرجا هستید سلامت باشید .
یاحق
چه تعبیرِ ظریفی؛ بهشت یعنی بِه هَستی!
هستیِ ناب در جوار صاحبِ هستی…