نخست متذكّر ميشويم كه “خدا” در نزد جاهلان فقط يك “كلمه”است و در نزد كافران يك “ايده” است و در نزد مؤمنان يك احساس قلبياست و در نزد عارفان يك واقعيّت است و كلّ واقعه.
كلّ تاريخ رسمي مذاهب چيزي جز تاريخ خداشناسي نظري نيست،يعني تاريخ خداشناسي ذهني. همانطور كه كلّ علم تاريخ چيزي جزذهنيت نيست. ذهنيتي كه نهايتاً به صورت فلسفههاي تاريخ درآمده ومبدّل به مذاهب فلسفي گرديده است كه غايت خداشناسي نظريميباشد.
اين غايتها به صورت مكاتب مادّي آمده و در عمل ماهيتضدّمذهبي و ضدّخدايي خود را عريان ساخته است.
اين كتاب تلاشي است براي شناخت خدا در طبيعت و عالم وجود. واين در نقطهي مقابل خداشناسيِ ذهني قرار دارد يعني در نقطه مقابلخداشناسي عدم. زيرا معلوم شد كه خداشناسيِ نظري در حقيقت همانعدمِ خداشناسي و شناختِ عدمِ خدا ست.
پس منطقي است كه اين كتاب از ديدگاه خداپرستان ذهني متّهم به كفر و الحاد شود زيرا در اين كتابخداي واقعي و وجود خدا در نقطهي مقابل خداي خيالي و عدم خدا قرارميگيرد. كساني كه خدا را فقط در ذهن خود ميجويند خداي طبيعت وجهان هستي را ضدّ خداي خود مييابند. يعني خداي حيّ و حاضر را ضدّخداي غايب خودشان مييابند.
خدايي كه در طبيعت، در جهان موجودات و در واقعيتهاي زندگي بشردرك و باور نشده باشد خدايي يگانه نيست بلكه حداقل دوگانه است.خدايموجود در اكثريت پيروان مذاهب رايج خداي يگانه نيست. خداي ذهن نميتواند خداي يگانه باشد زيرا ذهن قادر به درك يگانگي نيست و كمالادراك ذهن درباره هر چيزي همانا چيزي دوگانه است. و اين ادراك وجهاني كافر و مشرك است و خداي چنين ادراكي هم خداي شرك و كفرميباشد: خداي خوب و خداي بد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.