سیروسلوک عرفانی

سیروسلوک عرفانی

فهرست مطالب

تعریف عرفان

1- عرفان در لغت از عرفه و معرفت است و معرفت ، شناخت حضوری و قلبی و شهودی را گویند یعنی آن شناختی که در دل تبدیل به یقین شده و در خون و جان و روان آدمی جریان یابد و زندگی آدمی عین عقل و علم و باورهایش شود و این مقام صدق است .

 

2- به بیان دیگر عرفان ، شناخت عقلی ، علمی ، قلبی ، حضوری و شهودی و یقینی معارف دینی و الهی است .

 

3- پس عرفان حاصل درد دین و عشق به معرفت بنیادین زندگی انسان است و عطش خودشناسی و اندوه انسانیتی که باید باشد و نیست .

 

4- پس عرفان ربطی به کنجکاویها و ماجراجوئی های ماورای طبیعی ندارد.

 

5- همچنین عرفان هرگز حاصل نمی شود از برای کسانی که قصد استفاده دنیوی از معارف الهی را دارند.

 

6- همچنین عرفان ربطی به جن گیری و غیبگوئی و رمالی و جادو و کارهای خارق العاده و گنج گیری و درمانگری آنی و معجزه بازی ندارد .

 

7- همچنین هرگز کسی که می خواهد عارف شود نخواهد شد .

 

8- عرفان هرگز برای کسی در حیات دنیایش هویت بازاری پدید نخواهد آورد و بلکه آنرا نابود خواهد نمود .

 

9- و همچنین عرفان هرگز راه گریزی از دین خدا و یا مذهبی غیر مذهب انبیای الهی نیست و اگر هست عرفان نیست بلکه دجالیت است .

 

10- نخست باید دانست که اولین عارفان ، انبیای الهی بوده اند و لذا عرفان آخرالزمان ، حاصل درک و دریافت علم آن بزرگان معرفت است و طی و طریق راهی که آنان از آدم تا خاتم طی نموده اند منتهی به روشی دگر که همان مکتب معرفت نفس است .

 

11- دیگر اینکه باید دانست که عرفان ربطی به فلسفه ندارد و نیازی هم به آن ندارد ولی برای عارفانی که رسالت اجتماعی دارند دانستن فلسفه بی فایده نیست هر چند که بی ضرر هم نیست .

 

12- دانستن مکاتب و قواعد و قوانین عرفان نظری برای یک سالک مفید است ولی تقلید و تلقین آنها امری گمراه کننده است .

 

13- ورود به سیر و سلوک عرفانی  از طریق فلسفه و عرفان نظری (کلامی) امری تقریباً محال و گمراه کننده است .

 

14- آنانکه به وسوسه کرامات و معجزات و امور خارق العاده روی به عرفان می کنند گمراه ترین مردمان در این راه هستند .

 

15- عرفان در یک کلام ، شناخت قلبی و علمی و حضوری و شهودی خداوند خالق در خویشتن و در عرصه حیات دنیا و جهان طبیعت و خلایق است .

 

16- عارف کامل کسی است که همه معارف و اسرار قرآنی را به عینه دریافته است.

 

17- اساس دینی عرفان همان ایمان به خدا و رسول و معاد است . اساس قلبی آن عشق به لقاءالله است . اساس ذهنی آن عشق به شناخت حقایق است . و اساس اجتماعی آن عشق به عدالت است .

 

18- سیر و سلوک عرفانی  یک واقعه و جریانی در حاشیه زندگی نمی تواند بود بلکه تمامیت حیات و هستی مادی و معنوی سالک را در بر می گیرد .

 

19- هرگز فرمول و فوت و فنی غیر از حیات عرفانی برای رسیدن به کرامات و مکاشفات غیبی وجود ندارد .

20- عرفان ، نوعی از زیستن و بودن است و نه تخصصی در خدمت زیستن.

 

21- سیر و سلوک عرفانی  بدون داشتن پیر طریقت و امام هدایت محال است.

 

22- حیات عرفانی زیستن آگاهانه و ارادی تحت ربوبیت حق است .

 

23- این ربوبیت یا مستقیم از جانب خداوند است و آن از طریق نزول روحی بر سالک است که وی را هدایت می کند . و یا تحت تعلیم و تربیت و ارادت و اطاعت عارفي که حامل چنین روحی از جانب خداست. و این رسوخ و احاطه روحانی واضح ترین نشان حقانیت یک پیر طریقت در مرید است .

 

24- درباره کم و کیف رابطه مرید و مراد به سائر آثار ما رجوع نمائید .

 

25- پیران طریقت کسانی هستند که خود بی پیر این راه را طی نموده و ربشان الله بوده است و به لقاءالله رسیده اند . و به معنای حقیقی کلمه روحانی هستند و این جاذبه و اقتدار روحانی را هر کافری حتی ، از وجودشان در می یابد و قلباً تصدیق می کند هر چند که به ظاهر انکار کند.

 

26- حیات عرفانی دو روی دارد خودشناسی و خداشناسی . شناخت خود و ابعاد و طبقاتش جز از طریق خودشکنی تحت الشعاع امر پیر ممکن نمی شود و در این شناخت اراده و حضور پروردگار رخ می نماید . یعنی خود بر می خیزد و خدا آشکار می شود . لذا سالک عرفانی مقیم قیامت است .

چله نشینی

27- چله نشینی های سر خود جز گمراهی حاصلی ندارد هر چند که از آن اعمال خارق العاده برخیزد که این سنت جوکی گری است و نه عرفان .

 

28- یکی از مهلکترین دامهای سیر و سلوک عرفانی  همانا کرامات و حالات و اعمال خارق العاده است اگر فرد به آن دل بندد و آنرا میزان و هدف کار قرار دهد و آنرا به بازار برد .

 

29- به یک معنا همه سالکند . ولی سالک عرفانی می بیند و می داند که در چه راهی می رود و به کجا می رود و چرا می رود و حوادث زندگانیش از چه روست . و از همه مهمتر به عشق و اختیار می رود و با چشمان باز و در قلمرو روشنائی معرفت گام بر می دارد و توکلش جز به خدا نیست .

 

30- و در آخرالزمان همه سالکان معرفت و مؤمنان حقیقی در تقیه کاملند . و آنانکه نیستند یا گمراه و دجالند و یا بزودی گمراه و منافق خواهند شد . الا عارفانی که رسالت اجتماعی دارند که همواره یا محبوسند و یا مقتول .

 

31- مجموعه آثارمان نظامی کامل از حیات عرفانی در همه ابعاد و اجزای زندگانی انسان مدرن را به تصویر کشیده و لذا یک نسخه هدایت است .  [1]   

 

دل چیست

نقطه ای اسرارآمیز در سینه است که درست در نقطه گودی بین جناق سینه احساس می گردد و مرکز وجود انسان و اراده و احساس اوست و دلیل و دلالت کنندۀ جان و کانون درک وجود خدا و همه الهامات و ادراکات متافیزیکی و روحانی می باشد و نقطه ایمان و احساس امنیّت و همچنین نقطه کفر و احساس هراس است و لذا کانون ظهور همه صفات و کردارهای بشر است و از حیطۀ انتخاب و اختیار ذهن او خارج می باشد و بلکه بر ذهن نیز فرمان می راند.

 خداوند از همین نقطه است که اراده و روح خود را در انسان القاء می کند . دلبر و دلدار نیز خداست و هر که در بیرون نیز بتواند از انسان دل ببرد

ذکر چیست

به معنای به یاد آوردنی است که به خدا منجر می شود و این نوع به یاد آوردن فقط به قصد خود – شناسی ممکن میشود و نه خیال پردازی و بازی و نشخوار خاطرات که معمولاً موجب خود – فریبی و تحریف و مسخ وقایع زندگی گذشته خویشتن می شود و نسیان پدید می آورد و در عمل به جنون و کبر و غرور و نفرت می رسد و انکار خدا . همه پیامبران خدا فقط به قصد به یاد آوردن و به خود آوردن انسانها آمده اند و جز از طریق اطاعت از احکام آنها امکان به یاد آوردن وجود ندارد . انسانهای منکر دین خدا ، جملگی دچار اختلال هوش و حواس و حافظه اند و غرق در نسیان می باشند .

ذهن چیست

هوش ناطقۀ انسان را گویند که تماماً بر عنصر واژه ها قرار دارد که از دهن بیرون می آید . ذهن هر کسی آئینۀ کلام اوست و محصول دهن اوست . پس هر کسی ذهن خودش را با کلام خودش می سازد .

میزان عشق

خداوند در قران میزانی کامل و آشکار برای عشق قرار داده است و می گوید آنکه مدّعی عشق به کسی است اگر راست بگوید خدا را عاشق تر است . وامّا نشانه عشق به خدا همانا عشق به فنا و بیزاری از دنیا می باشد در اوج رضا . بنابراین فقط اولیای خدا می توانند مردم را هم دوست بدارند. و مابقی عشق ها یا دروغ است و یا جنون شهوت .

عقل چیست

نوری را گویند که بر نفس و اراده و امیال فرد می تابد و آن را مهار و هدایت می کند و به سوی خدا و احکام دین می کشاند . در لغت عرب ، عقل به معنای افسار زدن و مهار نمودن است . لذا عقل را نور دین نامیده اند که مقدّم بر دین است و انسان فقط از راه عقل به دین وارد می شود . ولذا خداوند کافران را ابله خوانده است .

 

معنای شیطان

این لغت به معنای رانده شدگی می باشد، رانده شدن از حریم رحمت و محبّت و لطف و عزّت و دوستی و تواضع و شکر. لذا در تعاریف قرآنی شیطان القاء کنندۀ وعده های بزرگ و گلایه و ناراحتی از وضع موجود و نیز پدید آورندۀ غرور و خود – خواهی و بی وفائی است . [2]

پیرطریقت

1- پیر طریقت یا امام هدایت یا مرشد روحانی یا عارف واصل مظهر نور حق است که تو را بر خلق جدید یا آفرینش عرفانی و احیای روحانی وارد می کند و نگاه تو را به سوی خودت بر می گرداند و تورا با خودت روبرو می سازد و تو برای نخستین بار احساس وجود و هویت می کنی و نور ایمان را در دل خود به وضوح می بینی و صاحب اختیار سرنوشت خود می شوی گوئی که به تازگی خلق شده ای .

 

2- او غل و زنجیرهای عادات و سنت و نژاد و عرف و اندیشه و اراده ات را می گشاید و برای اولین بار به تو امکان انتخاب می بخشد که آنچه را که عمری دلت می خواسته محقق سازی .

 

3- او تو را به هیچ مذهب رسمی نمی خواند بلکه دین فطری و وجدانت را بیدار و احیاء می کند تا آنرا بخوانی و از آن پیروی کنی . 

 

4- او نور محبت و مغفرت و شفاعت حق است و لذا در رابطه با او به ناگاه خودت را بخشوده و پاک و سبکبال می یابی و خودت را دوست می داری و به بودنت شاکری . و وای به حال کسی که رحمت و محبت و ستاری او را حماقت پندارد و از آن سوء استفاده کند .

 

5- در رابطه با اوست که برای نخستین بار خدا را در دلت باور می کنی . او نور ایمان است و تو را به یاد خدا می اندازد .

 

6- او کریم است و لذا در رابطه با او مشکلات و بن بست های زندگیت معجزه آسا رفع می گردد .

 

7- او نور رحمت خداست و لذا در رابطه با اوست که برای نخستین بار همه را دوست می داری و می توانی دشمنان خود را عفو کنی و با خودت مهربان شوی.

 

8- او نور معرفت زمان است و لذا در رابطه با اوست که برای نخستین بار زمانه خود را می شناسی و بر جهان خود اشراف می یابی و شاهد بر خلایق می گردی.

 

9- و اما وظایف تو در قبال او چیست :

 اطاعت بی چون و چرا ، خدمت بی تقاضا ، صدق و راز دل در میان نهادن جهت معرفت نفس و هدایت .

 

10- و آفات و خطرات این رابطه :

اینکه خودت را با او عوضی گیری و دچار مالیخولیا شوی زیرا او آئینه است .

 و اینکه از او تقلید کنی .

 و اینکه اسیر کرامات او بشوی و بخواهی همه امورت را به این روش حل و فصل کنی .

 و اینکه خودت را به عمد از او پنهان داری .

 و اینکه در اموری که به تو می نماید اطاعت بی چون و چرا نکنی و مکر و بازی کنی .

و اینکه این رابطه و هویت جدید را به بازار بری.

 و اینکه کوس انالحق زنی و کرامات و رحمت او را به حساب خود آوری .

و اینکه دچار غرور و خود شیفتگی شوی و به دیگران فخر بفروشی و مردم را تحقیر نمائی .

و اینکه امور عبادی و تقوی را سهل گیری .

 و اینکه دچار خرافات شوی .

 و اینکه دچار تنبلی و عافیت پرستی شوی و از انجام وظایف واجب سر باز زنی .

و اینکه در معرفت نفس جهاد نکنی و از مراقبه و تزکیه غفلت نمائی .

و اینکه بدون اذن او بساط ارشاد خلق بگسترانی .

و اینکه این رابطه را تبدیل به دکان نمائی .

 و از همه مهمتر اینکه خدای ذهنی خودت را که هوای نفس توست در امر پیر شریک گردانی . زیرا فقط یک خدا برای تو وجود دارد که او هم جز خدای پیر تو نیست و تو اصلاً خداوند خالق را بواسطه پیرت شناخته ای و خلقت جدیدت بدستان این خداست که آغاز شده است . به هر حال هر انسان مؤمنی می تواند پیر دوران انتقالی تو به عرصه وصول به امامت و هدایت باشد .

عشق و جوشش روحانی

11- از مهمترین و اجتناب ناپذیرترین و بدیهی ترین نشانه حقانیت پیر طریقت عشق و جوشش روحانی معجزه آسائی است که از وجودش در دلت می جوشد که وصفش در هیچ شعر و بیانی نمی آید و از جنس عشق مولانائی به شمس تبریزی است در دیوان کلیات شمس که عریانترین و مهمترین شناسنامه عشق و ارادت عرفانی است . و این عشق بایستی سخت تقیه گردد . این عشق کارگاه خلق جدید است .

 

12- و کلام آخر اینکه :

وای به سالکی که بخواهد با پیر و مرادش مکر و بازی کند و از او در خدمت امیال ناحق خود بهره گیرد . که خدای او را سخت رسوا و سیاه روی می سازد . که اگر بخود آمده و توبه کند البته بخشوده شده و دوباره به راه باز می آید ولی اگر توبه نکند به جرگه اشقیاء وارد می شود .

 چرا که برای خلق جدید قیامتی تمام عیار در وجود فرد بر پا می شود که این قیامت و تصفیه نفس بستر واجب و حیاتی این خلقت نوین است به مصداق این کلام خدا که :

 قیامت آنروزی است که نهان هر کسی عیان می شود و خوشا بحال کسی که در آنچه که از خود می بیند انکار نمی ورزد و تصدیق نموده و توبه می کند . و وای بحال کسی که انکار نموده و بر کفر و ضلالت خود باقی می ماند و شقی می گردد. و وای بحال کسی که پیرش را احمق پندارد . سرنوشت چنین کسانی بسیار هولناک است کسانی که خداوند را احمق پنداشتند از فرط رحمتش !

 

این قیامت خلق جدید مؤمنان در عالم خاک است و نه آن قیامت کبرای پس از مرگ و پایان جهان . زیرا هر که با عارفی واصل روبرو شد قیامتش بر پا شده است . هر چند که آن قیامت کبرای جهان هم با ظهور کاملترین عارف یعنی ناجی موعود مهیا می گردد که قیامت کل بشریت است که نهایتاً به پایان تاریخ می رسد و پایان عمر خاکی بشر . منتهی در دوره غیبت امام ، همه قیامتهای فردی و گروهی در رابطه با عارفان که نائبان امامند ، قیامت رحمانی است ولی قیامت آخرین که با ظهور جهانی موعود آغاز می شود قیامتی قهار است که با آغاز آن دو سوم مردم جهان کشته می شوند .      [3]

 

انواع سلوک معنوی

«سلوک» بمعنای حرکت است و در اصطلاح ما حرکت جوهری و معنوی بسوی خداوند را گویند.

 

بدین ترتیب کل عالم و آدمیان در حرکت و سیر الی الله هستند به جبر یا اختیار. سلوک جبری از دوزخ و طبقات آن می گذرد و به درک اسفل السافلین می انجامد به لحاظ منازل نفسانی. ولی سلوک اختیاری که در ارادت با پیر معنوی ممکن می شود و سراسر جهاد و مراقبه می باشد از برزخ می گذرد و به رضوان خدا می انجامد.

 

سلوک جبری همان قلمرو عرف و سنّت و تقلید است. ولی سلوک اختیاري چند نوع است:

 سلوک عاشقانه، سلوک عارفانه، سلوک زاهدانه و سلوک مرکّب که شامل این هر سه نوع مذکور است و سلوکی کامل و جامع محسوب می شود که کوتاهترین و سریعترین سلوکهاست و در غایت آن سه نوع سلوک رخ می دهد. سلوک اختیاری با زهد آغاز می شود و در کمالش به عشق می رسد و در غایت عشق به عرفان می انجامد و سپس هر سه گوهره را داراست و مثلث وجود راتشکیل می دهد.

 

و امّا گاه سخن درباره سلوک دیگری است که «اویسی» نامیده می شود که سلوکی بی وجود پیر و امام است .

این نوع سلوک ویژه انگشت شماری از اولیای خداست که پیشاپیش به مدارجی عالی از تقوا رسیده اند و در مسیر زندگی در جستجوی یک آموزگار روحانی ناکام مانده اند و لذا خداوند آنان را بواسطه رویاها و از نزد خودش هدایت می کند درست مثل خود اویس قرنی که در عالم رویا حضرت رسول اکرم (ص) را دیدار نمود و در ارادت وی قرار گرفت. ولی متأسفانه امروزه جریاناتی بولهوس و بیگانه از تقوا، راه و روش فاسقانه خود را سلوک اویسی نامیده اند و عدم اطاعت از یک پیر معنوی را تقدیس می کنند. [4]

 

مراد و مرید

1- هر انسانی امامی دارد

هر انسانی امام و اسوه و مرجع تقلید یا اطاعت و ارادتی دارد که یا پیشوای هدایت اوست و یا ضلالت . این امام یا مرده است یا زنده ، یا حاضر است و یا غائب ، یا مرد است و یا زن . یا انتخابی و آگاهانه است و یا جبری و وراثتی و ناخودآگاه . هیچکس بی امام نیست و نمی تواند باشد . این امام می تواند یکی از این موارد باشد :والدین ، شاهان مرده یا زنده ، پیامبران و امامان و عارفان و علمای مرده یا زنده ، صاحبان قدرتهای دنیوی ، هنر پیشه ها و هنرمندان ، دوستان ، معلّمین ، قهرمانان ، یکی از اعضای خانواده ، روحانیون ، سیاستمداران وو …  . و انگشت شماری هم امامشان خود خداوند و یا ابلیس است .

 

ولی یک امام که بتواند فرد یا گروهی را در همین دنیا در قلمرو اختیار و معرفت و تعالی روح ، هدایت نماید و رشد دهد و بسوی کمال انسان بکشاند بایستی یک عارف متّقی و جهان بین و شجاع و در قید حیات باشد . و آن فرد هم بایستی قلباً و عقلاً و عملاً مرید باشد . و کلّ زندگی ظاهری و باطنی خود را تحت الشّعاع ارادۀ او قرار دهد . و کاملترین این نوع امام بایستی ربّش خود ِ خداوند باشد . و هیچکس بناگاه و بی مقدّمه به چنین امامی نمی رسد الاّ اینکه درکش نکرده و کفران می کند .

 

امامان هدایت همچون معلّمین مدارس در سلسله مراتب تعلیم و تربیت به ارشاد مریدان مشغولند . بنابراین همچون مدرسه ، معلّمین و کلاس ها و مدارس سلوک عرفانی هم قابل تغییر است . هیچکس در هیچ مرحله از سن خود بدون وجود یک امام هدایت یا ضلالت زندگی نمی کند الاّ کسی که امامش خود خداوند باشد که این نوع انسانها بسیار نادرند و در واقع امامان هدایت عصر خود و جامعۀ خود محسوب می شوند چه مردمان درک و تصدیقشان کنند و یا اصلاً نشناسند و یا تکذیب نمایند .

 

اکثر مردمان از امامان ضلالت پیروی می کنند که امامان شرک و نفاق و حرص و کبر و سلطه و فریب و فسادند و از عرصۀ وراثت ها و تاریخ و شرایط اقتصادی و سیاسی و طبیعی و خانوادگی به جبر و ناآگاه پدید می آیند و لذا امامان اکراه و ریا و جهل و بیخودی مردمند .

 

از آنجا که هیچکس ماهیتاً خودش نیست (جز امامان هدایت که ربّشان الله است) پس هرکسی طبعاً هویّت و احساس وجودش را در دیگری می جوید و این دیگری امام اوست که خودش مأموم دیگری است در سلسله مراتب .

 

فقط خداوند ، خودش است و کسی که خداوند را در خود به یقین و صدها حجّت عینی و عملی و عرفانی یافته است . پس امام هر کسی نماد بیرونی خودیّت مفروض اوست . و لذا امامت و مرجعیّت آدمهای “بی خود” همان عرصۀ شرک و نفاق و ضلالت است و خیانت . چون مأموم در پیروی از چنین امامی هرگز به خودش نمی رسد و صاحب وجود خود نمی شود . پس امام هدایت کسی است که نهایتاً مأموم (مرید) را به هویّت و خودیّت ذاتی می رساند یعنی به خدایش در خود می رساند .

 

از آنجا که امامان ضلالت جملگی بی خودند لذا مریدان و مقلّدانشان هم با آنها صادق نیستند و نمی توانند که باشند و این پیروی مشرکانه و منافقانه و برزخی و بی ریشه است و لذا عاقبت این هدایت به خیانت و انکار و تکذیب می انجامد و نهایتاً این پیروان به طرد و لعن امامان خود می پردازند و این پیروی را موجب فریب خود می یابند . زیرا کسی که خودش نیست پس صداقت هم ندارد و اصلاً صدق نمی داند و اینست که این رابطه بطور مستقیم یا غیر مستقیم بر ریا و تردید و بازی استوار است .

 

نه تنها هر بشری امامی دارد و هر کس پیرو کس دیگری است و هر فردی در آن واحد امام و مأموم دیگران است بلکه هر چیزی اعم از مادّی و معنوی در جهان هستی بر همین قاعده استوار است مثل گردش ذرّات اتمی بر مدارهای ذرّات بزرگتر و گردش سیّارات بر مدار ستاره های بزرگتر و الی آخر . در قلمرو معانی و حقوق و قوانین طبیعی هم این اصل امامت حاکم است و هر حق و معنائی مرید حقّ و معنای برتری است . و نهایتاً کلّ کائنات بر مدار و در سمت خالق خود به عنوان امام ازلی و ابدی در حرکت است. پس امامت هم اصل نظام و قانونمندی جهان است و هم اصل بقا و استمرار بقا و هم اصل حرکت و مقصود و ماهیّت تکامل . امامت از خلقت است .

 

2- امام هدایت کیست ؟

اگر کسی را دیدی که انگشت بر روی خودت می گذارد . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که با دیدارش دلت آرام و قراری و اندیشه ات سامانی می یابد . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که در رابطه با او اتکاء به نفس می یابی و بسیاری از حرص و نیازهایت بخودی خود کاهش یافته و چون آبی بر آتش آز و حسد توست  . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که در او بی نیازی و قدرت حاصل از نداری را می بینی . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که دلت را راضی به مادیّت هستی ات می کند و در عوض ناراضی نسبت به معنایت می نماید . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که با نگاهش احساس وجود می کنی و از بودن خود در حال ممنون می شوی . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که کلامش بر اعماق جان و دلت می نشیند و روح تو را به تصدیق می کشاند . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که بی هیچ دلیلی در او نسبت به خودت مهر و محبّت می یابی . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که سخن او را عین ندای وجدان خودت می یابی . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که در حضورش نیازهای مادّی و خماریها و کینه ها و آرزوهایت را از یاد می بری او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که او را آئینۀ همۀ خوبیها و بدیهای خود یافتی . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که دیگر هرگز نمی توانی او را از خودت دور کنی واز یاد ببری و در همه جا با توست . او میتواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که تو را از خودت بهتر می فهمد و به تو می فهماند . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که زبان حال تو در هر دیدار است . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که نیازهایت را تعالی می بخشد و در جهت ارضایش تو را از غیر خودت بی نیاز می کند. او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که او را جمال ِ کمال ِ سرنوشت خود می یابی . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که با او دیگر هیچ حسرت از گذشته و نگرانی از آینده نداری . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که احساس می کنی فرستادۀ خدا بسوی توست تا تو را بسوی او هدایت کند . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که گوئی عقل و احساس را از تو می رباید و دوباره با قدرتی برتر به تو باز پس می دهد . او میتواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که می توانی به او بیش از خودت اعتماد کنی . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که قهرش به تو مفیدتر از مهر اوست . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که به سعادت تو بیش از خودت مشتاق است . او می تواند امام هدایت تو باشد .

اگر کسی را دیدی که زمین و زمان را بهتر از کف دست خود می شناسد . او می تواند امام هدایت تو باشد.

اگر کسی را دیدی که در هر دیداری آخرین کاخ کبر و غرور و خود پرستی را بر سرت می شکند و هویّتی برتر در این خرابات بتو می بخشد . او می تواند امام هدایت تو باشد .

 

3- چگونه مرید می شوی ؟

اگر امام هدایت خود را دیدی و چشم بر هم نهادی که گوئی نادیده ای ، تا ابد خودت را بر هر حقیقتی کور کرده ای .

اگر امام هدایت خود را شنیدی و گوش خود را گرفتی که گوئی ناشنیده ای تا ابد خودت را در قبال هر ندای نجاتی کر کرده ای .

اگر امام هدایت خود را دیدار کردی و انکار کردی در قیمت کبریٰ هم در حضور خداوند خواهی گفت : ای کاش خاک می بودم و هرگز خلق نشده بودم . و آنگاه خودت را با صورت در آتش دوزخ سرنگون خواهی کرد . زیرا چشم دیدن جمال ذات جاودانۀ خودت را نخواهی داشت .

اگر امام هدایت خود را یافتی و رفتی ، دیگر خودت را نخواهی یافت و در ظلمت گم خواهی شد و دیگر حتّی خودت را به یاد هم نخواهی آورد . او خود توست . تصدیقش کن تا بخود آئی و خود شوی . او ارادۀ توست . دل و اندیشه به او بسپار تا صاحب اراده شوی . بی خودی ات را به او بده و خودت را از او دریاب .

چون او را یافتی ، بنشین بی حساب و کتاب و جدال ، متواضع و خاشع همچون خاک . تا در لجن تو روح بدمد و روحانی ات سازد . کلام او و دم او ، نفخۀ روح خداست . گوش سر و دل به او بسپار تا به آدمیّت زنده شوی .

چشم از جمالش برندار و نگاه از نگاهش بر مدار تا آن لحظۀ “نظر” فرا رسد تا بر تو نظری شود و صدف میان تهی صاحب دردانۀ وجود شود .

و آنگاه آنقدر در حضورش بنشین تا در زیر نگاه و نفس او این دردانه ببار آید و صدف بشکافد تا منوّر شوی و ظلمت شکن .

بهترین مکان جهان ، حضور اوست . بهترین صدای جهان ، کلام اوست و بهترین چشم جهان ، نگاه اوست . زیرا او حاضرترین موجود جهان است . در حضورش حاضر باش تا ظاهر شوی در تاریکخانۀ عدم . و خروج کنی به نور وجود .

در حضورش تماماً دعا باش و رضا . تا بناگاه ببینی آن جمال ازلی را در لحظۀ “الست بربّکم” . تا این بار بگوئی “بلی” ولی نه همچون بلای ازل و از سر ظلم و جهل و غرور . و باید که جز به بلای دوست بلی مگوئی . و بهراسی از لحظه ای که خواهش دلت را ادا می کند . بدان که درد وجود را با بلا ، دوا کنند . پس هر دعایت را با بلائی پذیرا باش که اینست راه فنا . راه خدا . و راه وفا . پس بی وفا مباش .

در حضورش مرده باش و نیست باش        تا نباشد هستی ات افسوس و کاش

 

در ارادت و اطاعت خود از پیر هیچ راز و رمز و سرّ مگو و جهل و خرافه ای مقبول نیست و بلکه هر امری به اندازۀ لازم و کافی حامل تصدیق و ادراک عقلی و فطری و تجربی است هرچند که این اطاعت بهتر است که بی چون و چرا انجام پذیرد زیرا پیش از آغاز اطاعت حجّت لازم و کافی برای این اطاعت بطور عقلی و قلبی بوجود آمده است و لذا دلیلی برای تردید نیست الاّ به وسوسه های شیطانی که تماماً خلاف عقل است . و هر اطاعتی نیز بعد از انجام کامل هر عملی ، حقانیّت برتری را آشکار می کند و لذا بر عقل و ایمان و ارادت می افزاید.

 

بنابراین ارادت و اطاعت عرفانی مرید از مرادش تماماً و گام به گام با تصدیق عقلی و قلبی توأم و به احساس و معرفتی برتر می رسد . پس هیچ جائی برای توجیه خرافه و ورد و ذکری که بالاخره فهم نشود وجود ندارد . حتّی حالات و حوادث ماورای طبیعی هم توضیح کاملاً عقلی و اعتقادی و توحیدی دارند و در غیر اینصورت خرافه و باطل و توهّم و یا فریب هستند .

 

پنهانکاری و مکر با مراد جبران ناپذیر ترین فریبکاری انسان در کلّ زندگیست . هر جنبه ای از باطن و زندگی مرید که به عمد از نگاه مراد پنهان نگه داشته شود ایجاد شرک و نفاق نموده و کلّ ایمان و ارادتش را از میان می برد .

 

هر سوء ظن و بدگمانی به مراد اگر با مراد در میان گذاشته نشود و برطرف نگردد زمینۀ تزلزل و ریا و نفاق و عذاب و نهایتاً منجر به نابودی رابطه می شود .

تولد دوباره

هر ارادت و بیعتی با امام به منزلۀ تولّدی دوباره و سرآغاز خلقت جدید بدست خویشتن است و سرنوشتی که بدست انسان نوشته می شود . در سرآغاز هر رابطه ای با امام ، همۀ گناهان در نفس مرید بخشوده شده و لذا دچار گشایش و روشنائی و رحمتی در همۀ ارکان زندگی روانی و اجتماعی می شود و این وضع نبایستی موجب کبر و غرور مرید شود و بلکه بایستی بر ارادت و اطاعت از مراد بیفزاید و ایمانش را ارتقاء دهد .

با ارزش ترین واقعۀ زندگی

ارادت عرفانی و هدایت در رابطه با یک امام به مثابۀ بزرگترین و با ارزش ترین واقعۀ زندگی و برترین لطف خدا در حقّ بنده ای است و لطفی خارق العاده و استثنائی محسوب می شود تا آنجا که خداوند این واقعه را بصورت منّتی بر مؤمنان بیان کرده است در حالیکه در هیچ مورد دیگری خداوند بر مخلوقاتش منّت ننهاده است . “آنانکه ایمان خود را حفظ نموده و بر دین خدا صبر نمودند خداوند بر برخی از آنان منّت نهاده و از نزد خودش رسول ، امام و یا شاهدی بسویشان می فرستد تا هدایت شوند” قرآن .  

 

بنابراین آشنائی با امام هدایت ، متعهّدترین رابطه و واقعه در کلّ زندگی یک انسان است و عین تعهّد مستقیم به پروردگار است زیرا این رابطه به مثابۀ صراط مستقیم و نزدیکترین ارتباط ممکن با خداست چرا که بقول قرآن و صدها حدیث امامیّه ، در رابطۀ مراد و مرید ، خداوند حاضر است و بدینگونه موجب هدایت است . پس مرید در حضور پروردگار است همانطور که مراد . و لذا هریک تعهّد خاصّ خود را دارد و کمترین خطا و گناه و مکری بسرعت مورد اخطار و یا عذاب واقع می شود زیرا خداوند طبق قولش متعهّد است که مرید را در همین دنیا پاک کند و مسلمان از دنیا ببرد . پس جز آدم شدن راهی نیست .

 

بزرگترین دشمن بالقوّه و بالفعل یک مرید همانا روابط عاطفی و خانواده و نژاد و وراثت است و در رأس آن همسر و فرزندان و والدین .

 

هدایت قلمرو امامت همانا پاک شدن از سنّت و مذهب و عقاید و تعلّقات تاریخی و رهائی از دین وراثتی و رسیدن به خدای حقیقی و دین تحقیقی و انتخابی و خلاّق و فردی است . نجات از جمعیّت و رسیدن به مقام تفرید و توحید است و لذا تماماً سیر و سلوک در وادی تنهائی است که در آن جز امام هیچ دوستی نیست.

خدای ذهنی

بزرگترین و مکّارترین و ابلیسی ترین و نامرئی ترین دشمن یک مرید در امر هدایت و اطاعت از مرادش همان موضوع و ایده ای است که خدای ذهنی فرد نامیده می شود که خدای آسمان است و بقول قرآن خدای کافران است که در جائی دور قرار دارد . این خدا همان هوای نفس و بلکه ابلیس نفس مرید است که باید مستمراً لعن گردد .

سیروسلوک
انســان تنها موجودی از موجـودات عــالـم است که علاوه بر اینکه هست بر هستـی خود آگاه هم هست

 

“ای مؤمنان آیا اطاعت از خدا برحق تر است یا اطاعت از انسانی که خداوند هدایتش کرده است؟

 و بدانید که اکثر مردمان خدای را به ظنّ خود میخوانند که همان هوای نفس آنهاست و این شرک و ظلم عظیم و معصیت بر خداست” قرآن .

این آیه واضح ترین آیه در قرآن است که اطاعت از امام یا پیر را بعنوان کسی که خداوند امامش می باشد و هدایتش کرده است در مقابل اطاعت از خدای ذهنی فرد قرار می دهد . این خدای ذهنی همان نام مستعار خود پرستی و ابلیس است و قهّارترین دشمن هدایت در رابطه با امام زنده است .

 

یک مرید بایستی همۀ امیال و نیازهای مادّی و معنوی خود را با امامش در میان نهد تا محتاج غیر نشود که این احتیاج عرصۀ شرک و گمراهی است . در واقع یک مرید هرچه که از خدا می خواهد بایستی با خدای پیرش در میان نهد زیرا خدای واقعی در دل و جان امامش حاضر است . امام بمعنای واقعی خلیفۀ خدا برای مرید است و خدا از هر درب و راه و معنای دیگری همان ابلیس و شرک و خود پرستی است .

 

گفته می شود که در هزارۀ سوّم ، انسان به رشدی از عقل رسیده که برای ارتباط با خدا نیازمند به واسطه نباشد . این شعاری بس فریبنده و ابلیسی است . اتفاقاً انسان عصر جدید بیش از انسان هر دورانی بی اراده و بیخود و مقلّد دیگران و بازیچۀ وسوسه های رنگارنگ و افسونگر پدیده های علمی و فنّی و هنری و دجّالی است .

 

اگر هم مستقیماً از کسی پیروی نکند تمام عقل و دل و اراده اش مرید تبلیغات و رسانه ها و ماهواره و تلویزیون است و از نزد خودش هیچ آزادی انتخاب و استقلال اراده ندارد .

 

 ادّعای ارتباط مستقیم با خدا دجّالی ترین شعار عصر ماست الاّ در انگشت شماری از انسانهائی که ویژه گیشان ذکر شد که مظهر پاکی و شرف و بی نیازی و خشوع و محبّت و یقین هستند و از زمانه و دوران ما فراترند و بر کلّ جهان ما احاطه و علم ویژه ای دارند . که اینها نیز جز به عقل و صدق و احکام دین دعوت نمی کنند . منتهی مسئله اینست که در این دوران برای انسان اراده ای نیست که بتواند از عقل و احکام فطری دین پیروی نماید . و بزرگترین نشان حقانیّت یک امام هدایت این است که به مرید ارادۀ عمل به عقل و دین را می دهد و از اسارتهای زمانه می رهاند .

بزرگترین نشانۀ دجّالان و شیّادان

جلوه های ویژۀ سینمائی تحت عنوان کرامت و معجزه ، همچون انرژی درمانی و احضار روح و موکّل فروشی و تجارت جن و شیطان و ملائک و امثالهم بزرگترین نشانۀ دجّالان و شیّادانی است که ادّعای ناجی و امام دارند و خود مظهر فسق و فجور و ریا و تبهکاری اند .

 

اطاعت مرید از مرادش ، حقّ محبّت مراد به مرید است و حقّ اراده ای که مرید از مرادش می یابد و در واقع مرید حقیقی همان مراد است که مریدش را از ارادۀ خود بهره مند می کند . مرید اگر این قدرت اراده را تحت فرمان مراد قرار ندهد طبعاً به تبعیّت از امیال شیطانی خود می پردازد و لذا ره صد سالۀ تباهی را یک شبه طی می کند . پس این اطاعت نیز دارای حقّی کاملاً معقول و دینی است .

 

مراد تو کسی است که کلّ بار کمر شکن دنیا و دغدغه های جنون آورش را از تو برمی گیرد (به مصداق سورۀ الانشراح) و اگر اراده ات را تحت فرمان او قرار ندهی این انرژی آزاد شدۀ عظیم بهدر می رود و بلکه تو را هلاک می کند . این انرژی رها شده بایستی صرف سیر الی الله شود که امرش در نزد امام است.

سرنوشت مریدانی که سر از امر امام خود پیچیده و به راه دنیا پرستی رفته اند بس تلخ و عبرت آموز است که گاه دچار چنان عذابی شده اند که درصدد قتل امام خود برآمده اند که نمونۀ مشهور تاریخی این امر همانا ابن ملجم است .

 

 و عجب اینکه همۀ امامان و عرفای حقّه مورد آزار و قتل از جانب مریدان خود قرار گرفته اند و امامان صدر اسلام جملگی بدست مریدان سابق خود شهید شده اند . زیرا این مریدان می دانند که این عذاب از جانب خداوند است همان خدائی که از وجود امام با آنان سخن گفت .

 

و لذا به گمان خود با کشتن امام ، خداوند را به قتل می رسانند و از عذاب می رهند . این اقدام آنها نیز آخرین حجّت بر حقانیّت مقام امامان است . در واقع امامان به مثابۀ سپر بلای پروردگار در مقابل اشقیاء هستند و بدینگونه محبّت خداوند را پاسخ می گویند .

برپا شدن قیامت، قبل از وقوع قیامت کبریٰ

پس مرید حقیقی کسی است که تمام حیات و هستی خود را به پای مرادش قربانی کند . غایت هدایت بسوی خدا در نزد یک امام همانا برپا شدن قیامت است قبل از وقوع قیامت کبریٰ . و این یعنی دیدار با خداوند درآئینۀ جمال امام . این قیامت قبل از قیامت است و سبقت از تاریخ جهان و مصداق :

و السّابقون السّابقون اولئک المقرّبون !

و این مقرّبون طبق کلام قرآن به علییّن می رسند (علی واران) و اینان همانا امامان هر دوران هستند که آئینۀ جمال پروردگارند .

این همان ظهور قبل از ظهور است . “یاری دهید مرا تا یاری دهم شما را” اینست کلّ راز رابطۀ مراد و مرید . یاری در ظهور ! و این عشق دیدار پروردگار است . که کاملترین نمونه اش عشق مولوی و شمس است که هفت قرن است که نور هدایت بشر است .

 

4- انواع و درجات درک امام

امام هدایت یا پیر معرفت بدانگونه که تعریف شد که حداقل ادراک عامه از وجود یک هادی در میان مردم است افراد و گروههای اجتماعی را به گونه های متفاوت تحت تأثیر ولایت وجودی خود قرار می دهد که چهار نوع کلّی دارد : شفاعت ، تعلیم ، تربیت و هدایت .

شفاعت :

شفاعت همان کرامت وجودی امام است که برخاسته از محبّت عامّه او نسبت به همگان است و هر که به وی نزدیک شود حتّی به نیّت عداوت ، مشمول این شفاعت به گونه های متفاوت است . این شفاعت بصورت شفای انواع امراض جسمانی و روانی و رفع گرفتاریها و عذابهای عاطفی و بن بست های فکری و گشایش معیشتی می باشد که مستقیماً و بیواسطۀ امر یا کلامی رخ میدهد و یا گاه بواسطۀ سخن و دستوری حاصل میگردد. و این رحمت عمومی و بی هیچ قید و شرطی می باشد که مشمول کافر و مؤمن و دوست و دشمن است . و چه بسا منکران را بیشتر شامل میشود تا کفرشان را خدشه دار سازد و بخودشان آورد.

از میان این جماعت مورد شفاعت ، اکثراً یا با بی تفاوتی (ظاهری) و یا با تهمت و عداوت می روند و چه بسا آثار شفاعت را هم انکار و تحریف می کنند تا متعهّد به حقّی نباشند .

بهرحال این جماعت نهایتاً بگونه ای مستقیم یا غیر مستقیم دعوت به حق و امر به معروف و نهی از منکر می شوند. و هر یک به شدّت کفر و انکارشان حجّت و امر خارق العاده ای را درک و تجربه می کنند و این بمعنای اتمام حجّت است . و لذا آنانکه بعد از مهلتی از جانب خدا ایمان نمی آورند و همچنان بر انکار خود استوار می مانند بناگاه دچار عذاب الهی می شوند و تحت آن عذاب بالاخره ایمان می آورند . که برخی از آنان دوباره پس از اتمام عذابشان رجوع و توبه می کنند و خواهان امر حق می شوند .

تعلیم :

این توّابین بهمراه برخی دگر از اهل کتاب و محققین مورد ارشاد کلامی امام قرار می گیرند که تعالیمی ذهنی و عقلائی برای درک معارف توحیدی می باشد . این تعالیم البتّه از ماهیّت موعظه های منبری و اخلاقی نیست بلکه از جنس معرفت باطنی است و موجب بخود آوردن فطرت دینی می شود و وجدان را به قلمرو معرفت می کشاند و دین را به زبان روز تبیین می کند . زیرا امام بایستی امام زمانۀ خود باشد و به مسائل روز مردمان به زبان و منطق روز پاسخ دهد و با هر گروهی به زبان حال خودشان سخن گوید .

اساس و محور تعالیم امام چیزی جز معرفت نفس نیست که صراط المستقیم دین در آخرالزّمان است .   

تربیت :

از میان اهل تعلیم اندکی طالب تغییر و تزکیه و تربیت نفس و اصلاح زندگی می شوند و امام بهر یک مطابق مسائل و شرایط خاصّ او دستور العملی ارائه می دهد .

از این میان باز اندکتری عمل می کنند و تلاشی برای اصلاح اعمال و نفس خود بعمل می آورند ولی بسرعت مواجه با ناتوانی در اراده و جبرهای زندگی شده و از امام طلب یاری و قوۀ بیشتری می کنند و نیاز معنوی و عرفانی عمیقتری می یابند و این انگشت شمار بر وادی ارادت و مریدی وارد می شود که شرح آداب و اصولش در فصل قبل آمد و مابقی احوال و اعمال و ویژگیهایش مربوط و مشروط به هر فردی خاص و امام او در مراحل متفاوت سلوک و هدایت روحانی است . [5]

 

تعلیم و تربیت عرفانی

1- هیچ تغییر و تحول حقیقی در نفس و خلق و خوی و هویت بشری جز در طریق تعلیم و تربیت عرفانی و ارادت عرفانی ممکن نیست و غیر از این تغییری در جریان زمانه است که گله وار و فنی و صوری و مشروط به شرایط بیرونی است که فقط تغییری در روش و فن زندگیست که تماماً برخاسته از قدرت مالی و امکانات صنعتی است .

2- جز سالک عرفانی مابقی مردم مشمول قاعده طبقات اقتصادی و فلسفه جامعه شناختی مارکس هستند که حتی دین و فرهنگ و مقدسات آنها هم معلولی از موقعیت اقتصادی آنهاست و توجیه گر این موقعیت .

تعلیم و تربیت عرفانی

3- و اما تعلیم و تربیت عرفانی چیست ؟

4- تغییر و تحول و رشد در انسان جز از طریق تغییر طرز فکر و طرز احساس و طرز ادراک ممکن نیست و این هدف تعلیم و تربیت عرفانی است که کارخانه عرفات را در وجود مد نظر دارد .

5- شناخت جهان هستی و حوادث زندگانی همانگونه که هست و رخ می نماید رسالت تعلیم و تربیت عرفانی است .

6- نجات ذهنیت و احساسات و عواطف خویشتن از حماقت و فریبکاری همانا رسالت تعلیم و تربیت عرفانی است .

7- انسان چگونه می تواند ذهنش را از القاعات دروغ مصون سازد و احساسات خود را از بخل و حسد و کبر و عداوت و حرص و شهوات آزار دهنده پاک کند تا مرتکب اعمال و رفتار احمقانه نشود و برای خود عذاب پدید نیاورد . اینست رسالت تعلیم و تربیت عرفانی .

8- تجربه بشر نشان می دهد که هیچکس قادر به تعلیم و تربیت ذهن و احساس و ادراک خود نیست و برای این امر بایستی اراده ذهنی و عاطفی خود را تحویل انسان عارفی دهد تا آنرا از آفت ها و امراض و حماقتها و جنونها و فریبها پاک سازد و بازآفرینی کند . این اساس تعلیم و تربیت عرفانی است که بر محور ارادت عرفانی ممکن می شود .

9- تعلیم و تربیت کلاسیک و آموزه ای و خود بخودی فقط موجب پروار و فربه شدن کمّی و موضوعی روان انسان می شود .

10- کبر و غرور و حرص و حسد و سلطه و شهوات و زیاده خواهی عناصر پدیدآورنده و گرداننده چرخه ذهنیت و اراده و عواطف آدمی هستند و لذا همه آموزه ها و تجربه ها و امکانات مادی و معنوی زندگی فرد در خدمت این عناصر می باشند و ستم و جنون را تغذیه می کنند چه آموزه ها و تجربه های علمی و فنی باشند و چه فلسفی و دینی و عرفانی . همه اینها در خدمت فربه شدن کبر و حرص و حسد و سلطه اند و وجود را به غولی وحشی و قحطی زده تبدیل می کنند چه با سیمائی علمی و چه دینی و چه هنری و چه اقتصادی و سیاسی و غیره . اینها جملگی ماسک ها هستند ماسکهای تربیتی .

11- پس تعلیم و تربیت و رشد و توسعه و تعالی و حرکت و تحولی جز در مسیر تعلیم و تربیت و ارادت عرفانی تحت اراده یک عارف ممکن نیست و مابقی راه و روش ها فقط در خدمت پروار شدن کفر نفس انسان است که مستمراً او را ریاکارتر و پیچیده تر می سازد .

12- تعلیم و تربیت عرفانی هسته مرکزی حقیقت مذهب تشیع است . مذهبی که شعار محوری اش اینست که : انسان فاقد امام ، کافر است .

کافر یعنی منکر ! منکر چی ؟

منکر واقعیت ها !

یعنی کسی که چشم و گوش و حواس و هوش خود را بر جهان واقعیت و زندگی خویش کور و کر و تعطیل می سازد و اسیر توهمات و القاعات و تبلیغات است و همه تجربیات و آموزه ها و معلومات خود را بخدمت این امر می گیرد .

13- یکی بواسطه دکتر و مهندس بودنش کور و کر و احمق شده است . یکی بواسطه پولدار بودنش  . دیگری بواسطه هنرش . و آن یکی بواسطه معلومات دینی و عرفانی اش . یکی کور و کر و دیوانه نماز خواندن خویش است . دیگری دیوانه روشنفکری خویش است . و آن یکی دیوانه نداری و بیماری خویش است . و بدین طریق آدمها دیوانه شرایط و امکانات و داشته ها و نداشته های خویش هستند و شبانه روز مشغول توجیه و تقدیس این جنونند و آموزه های دینی و فلسفی و عرفانی خطرناکترین این توجیهات می باشند . و لذا دیوانه ترین آدمها را در لباس تقدس می یابیم . [6]

 

سرّ زندگانی عارفان

401- عارفان مظاهر اسرار الهی و حضور غیب جهان در میان مردمان هستند .

402- نفس عارف مقیم عالم غیب و از اهالی آخرت است و لذا در حیات دنیوی هیچ مقام و جایگاهی ندارد که بخواهد از آن برخورداری دنیوی داشته باشد . نه مرد است نه زن . نه همسر است نه فرزند . نه والد است نه صاحب چیزی . و نه ارثی می برد و نه ارثی می نهد . مظهری از سوره توحید است به درجات .

403- هیچ چیزش شباهتی به مردمان ندارد و مسائل حیاتش از قوانین دنیوی خارج است .

404 – عارف ظهور صفات و کمالات دین است ولی خود در دین نیست بلکه بر دین است همانطور که در زمان نیست و بر زمان است .

405- بودن در دنیا برای عارف رسالت وجودی است . او شهید زنده است .

406- بیان ، ذهن و احساساتش از آن خودش نیست و نیز افعالش . خداوند از وجود او اراده اش را محقق می سازد . او چشم و گوش و زبان و هوش و فعل خداوند است .

407- وجودش نه علمی است نه شرعی و نه منطقی و سنتی و تاریخی . ولی علم و شرع و سنت و منطق و تاریخ از وجود او تعریف و تعین می یابد .

408- خداوند بواسطه عارف به یاد می آید و شناخته و تصدیق می شود . او محل اجابت دعای مردمان است .

409- هر گاه عارفی به خودآگاهی کامل برسد و تمامیت اراده خداوند را در خود بیابد که در جهان محقق می شود وقت ظهور جهانی موعود از وجود اوست .

410- عارف واصل انسان کامل است و لذا مردانگی و زنانگی در او به تمام و کمال حضور دارد و لذا هر مردی او را کمال خود می یابد و هر زنی هم او را کمال خودش می بیند .

411- عارف واصل کسی است که با جمال حق دیدار کرده است به عین جمال انسانی خودش در عظمت آسمانی .

412- عارف واصل کسی است که جمال باطن و هویت نهان هر کسی را در صورتش می بیند .

413- عارف واصل چاه غیب ناجی موعود و خانه زمینی امام مطلق است. و ناجی موعود از وجود او پا به عرصه ظهور می نهد.

414- عارف کامل همان امام ناطق در عرصه غیبت ناجی موعود است .

415- عارف، مظهر صبر امام است و هر گاه که رشته صبر غیبت امام را از دست بدهد شهید میشود مثل حلّاج.

416- عارف واصل، محل وحدت و یگانگی غیب و شهود است و بود و نبود! او امام غایب است و ظهور غیب . او وجه الله است . [7]

 

سرّ نفس واحده

بسم اللّه الوحید

1-« چیزیت » یا « بودن » یا آنچه که وجود محض نامیده می شود که هرچیزی را که در دو عالم هست را شامل می شود « نفس » می گویند .که این همان خود هر چیزی است این خود در هر چیزی واحد است و همان احدیت و یگانگی و بودن است . این همان حضور جهانی خدا ست و خدا همان نفس واحده است .

خود-آ

2-انسان تنها موجودی از موجودات عالم است که علاوه بر اینکه هست بر هستی خود آگاه هم هست یعنی می داند که هست در همه حال و به درجات و شدت متفاوت . انسان کامل به کمال این دانایی و اشد بینایی بر هستی خود رسیده است و انسانی خود – آ می باشد : به خود آمده .

 

3-این آی خود – آ همان روح در انسان است و این معنای خلیفه گری انسان است . این «آ »  در انسان موجب احساس خدایی و سلطه گری انسان نسبت به جهان است .

 

4-بدین ترتیب انسان در هر چیزی هست و همه جائی است و درست به همین دلیل حس خدایی و جهانخواری دارد و می پندارد که جهان هستی از آن اوست و باید یک سره در اختیار و تصرف او باشد .

 

5-انسان همان « آ » ی هستی و موجودات است و نفس واحده همه ذرات و کرات است و نه تنها در عالم خاک و ناسوت حضور دارد بلکه در آن واحد در عوالم برتر و در آسمانهای برتر هم حضور دارد در ملائک هم هست و در خدا هم هست و این خود خداست که موجب چنین وضعی در انسان شده است و این همان واقعه وحدت وجود و نیز وحدت موجودات است که سرّش انسان است .

 

6-اگر آدمی در آن واحد چند نوع احساس و فعالیت موازی و گاه متناقض در خود را شاهد است به این دلیل است که در همه موجودات هست و بلکه در عوالم برتر هم هست . در بهشت و دوزخ و برزخ و در همه ساکنان آن هم حضور دارد . در ملکوت و جبروت و لاهوت هم حضور دارد در آب و خاک و نبات و جماد هم حضور دارد . این همان معنای تسخیر جهان در انسان است و تسخیر انسان در جهان .

 

7-پس واضح است که هر انسانی در همه انسانهای دیگر روی زمین هم هست و در همه نامدگان و رفتگان هم هست .

 

8-این موجودیت و حضور همه جایی و جهانی که شامل حال ذرات و کرات هم می شود بدان معناست که جز انسان در جهان نیست و کل کائنات نماد وجود انسان است و انسان کل جهان است : هستی از ما هست شد نی ما از او !

 

9-این همان سرّ جهانی ، کیهانی و بلکه ماورای طبیعی بودن وجود انسان است .

 

10- و این همه از « آ » ی انسان است چون انسان نفسی به خود آمده است چون حامل روح است یعنی خلیفه خدا در جهان است .

 

11- پس به میزانی که این « آ » شدیدتر است این حضور جهانی هم درک و احساس می شود و بلکه واقع می شود و انسان می تواند هر  آن در هر کجا که بخواهد باشد . این همان شرح واقعه « طی الارض » است .

 

12- و این است راز ارزش حیرت آور معرفت نفس و خود شناسی و عرفان عملی . در واقع باید گفت که : هرکه خود را به تمام و کمال یافت و به خود آمد و در خود نشست و خود خودش شد و خود را شناخت ، چون خدا شد و عین جهان شد . این همان معنای رشد انسان در جهان است . رشد انسان یعنی حضورش در جهان . پس راز این رشد همان به خود آئی است و بس .

 

13- انسان ذاتاً چنین هست ولی این مقام خود را بایستی کشف کند و بر آن آگاه و بینا شود .

 

14- یعنی انسان به میزانی که خود می شود یعنی نفس واحده می شود جهانی و الهی می شود . چون انسان  دوتاست : تن و روح ! روح شاهد و آی تن است این « آ » باید بر تن خود وارد شود و در  خود قرار گیرد و با خود یکی گردد یعنی نفس واحده شود و از دوگانگی رها  گردد و این یعنی انسان موحد به معنای حقیقی کلمه .

 

15- کسی که یکی شد با جهان و خدایش یکی شده است و آن یکی کل کائنات و زمین و آسمانهاست به قول بایزید بسطامی: در هفت زمین و آسمان جز بایزید نبود .

 

16- احساسات و افکار و حالات و اعمال و خیالات توأمان و موازی و متناقض در آدمی دال بر این حضور ذاتی همه جایی اوست ولی او این را درک نمی کند . یک احساس و اندیشه ای حاصل موجودیت او در آسمان اول است و آن دیگری از آسمان دوم است ، یکی از دوزخ و دیگری از برزخ و سومی از بهشت و چهارمی از عرش است .

 

17- اینست که همه صفات جمادی و نباتی و حیوانی و ملکی و شیطانی و جنی در بشر هست و این همان « آ » ی بشر و قدرت این « آ » در بشر است که بر این حضور همه جایی خود احاطه و علم دارد و بر آنها فرمان می راند و در غیر اینصورت در کل  کائنات پراکنده و سر گردان و آواره و بازیچه و گم است و هر وجهی از نفس واحده او در چیزی گم و گور است و در کل جهان هستی فناست و هزاران  هزار تکه و پاره شده است .

 

18- خروج از ظلمات به وادی نور و امر رستگاری و هدایت چیزی جز پیدا کردن خودنیست و در خویشتن و سپس در جهان لامتناهی .

 

19- انسان فقط خلیفه خدا نیست بلکه خلیفه عالم وجود و کل موجودات هم هست و به جای همه هستی دارد و قطب عالم وجود است ، انسان ، امکان عالم ممکن است .

 

20- و علاوه بر این انسان نه تنها محتوای هستی است بلکه ظرف و مکان هستی هم هست و هرچه هست ، صورتی از خیال اوست که خود را معرفی می کند .

اسم اعظم

21- انسان اسم اعظم خداست . آ ی خداست : خود- آ !

 انسان و خدا به مثابه وجود و عدم یکدیگرند : بود نبود ال لا ! در ازل « ال » خدا بود و لا هم انسان بود :بود نبود ! و اینک به عکس است و لا باید « ال » را آشکار کند همانطور که در ازل « ال » موجب خلق « لا » شد .

 

22- نفس واحده همان اتحاد ال و لا می باشد : الله !

 

23- به میزانی که این دو در یکدیگر فنا می شوند و یکتا می شوند حضور جهانی انسان آشکار می شود و خدا هم از وجود چنین انسانی ، آشکار می گردد . جهان نمایانگر انسان می شود و انسان هم نمایانگر خدا . واین دو با یکدیگر همان الله است  : ال + لا !   [8]

 

معرفی کتاب برای مطالعه بیشتر

کتاب سیروسلوک عرفانی،اثر استاد علی اکبر خانجانی.برای دانلود کلیک کنید.

کتاب مراد و مرید،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کلیک کنید.

****

فهرست منابع

[1] از کتاب اخلاق عرفانی، رساله عملیه عرفانی،ص5،اثر استاد علی اکبر خانجانی.برای دانلود کلیک کنید.

[2] از کتاب فرهنگ خان جانی،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کلیک کنید.

[3] از کتاب اخلاق عرفانی ،ص39،اثر استاد علی اکبر خانجانی.برای دانلود این کتاب کلیک کنید.

[4] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد پنجم،ص73. اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کلیک کنید.

[5] از کتاب خداشناسی عرفانی،ص10،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود این کتاب کلیک کنید.

[6] از کتاب نامه های عرفانی،ص118،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود این کتاب کلیک کنید.

[7] از کتاب نامه های عرفانی،ص64،اثر استاد علی اکبر خانجانی.

[8] از کتاب مجموعه مقالات عرفانی،ص 135،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود این کتاب کلیک کنید.

3 thoughts on “سیروسلوک عرفانی

  1. محمد میگوید:

    سلام تشکر
    این معارف را در هیچ کتابی وهیچ جایی نخوانده ایم مثل تشنه ای که سیراب میشود این مطالب دل مارا سیراب میکند
    دلبرو دلدار نیز خداست
    تشکر وسپاس از وجود شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *